پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

 

اتفاقایی توی زندگی ادم هست که گاهی باعث می شه دیدت نسبت به زندگی تغییر کنه

مثلا احساس خستگی کنی اینکه اصلا حال نداشته باشی حتی لپ تابتو روشن کنی چه برسه

به  اینکه بشینی و بنویسی.

گاهی هم یهو بهت انرژی می رسه انگار از یه جا شارژ می شی یه منبع غیب که خودت هم

نمی دونی چیه ، یا از کجاست. فقط می دونی که دوباره داری بر می گردی به روزهای گذشته ات

فکر کنم برای من این زمان حدود دو ماه بود ، انگار فکرم خشک شده بود و بازم کلمات ذهنم رفته

بودن تعطیلات و مغزم پر شده بود از هیچی . بیماری مادرم ، ترافیک کاری اخر سال ، استرس پاندمی

همشون دست به دست هم داده بودند که باعث شده بود نتونم چیزی بنویسم .

از همه بدترش مثبت شدن تست پی سی آرم و قرنطینه ، روزهای سختی بود

تحمل کردن درد  و باز از همه بدترش هزینه های دارو و سی تی و خورد و خوراکش

واقعا برای من کارمند که هنوز حقوق نگرفتم و باید تا اخر فروردین صبر میکردم یک

معضل بود خب البته من خانواده ام بودن ولی خب اونا هم مثل من. ولی اینکه

کسانی و داشته باشی که توی سختی و بیماری کنارت باشند و هواتو داشته

باشند از بزرگترین نعمتهایی که می تونی داشته باشی

خلاصه شبهایی که تا صبح از درد بیدار بودم و می گفتم کی می شه نور خورشید

بتابه تا این درد تموم بشه حالا بعد از گذشت دو هفته و بهتر شدن حالم انگار دوباره کلمات

از تعطیلات برگشتن و به مغزم هجوم اوردن و همشون می خواهند با هم حرف بزنند و برام

از تعطیلاتشون بگن که چه کارهایی کردن و کجاها رفتن بهشون گفتم بی معرفتا بدون من

رفتین بعدش یادم افتاد که قرنطینه بودم خلاصه از اینکه دوباره پیشم برگشتن

خوشحالم بهشون گفتم یکی یکی حرف بزنن تا بتونم داستانشونو گوش کنم .

قبل از نوشتن سعی کردم وارد سایتم بشم تا بتونم پست بزارم ولی یه چیز وحشتناک .

نه ادرس سایت یادم بود و نه پسورد حالا چه کار کنم ؟ آدرس و رمز و داشتم ولی توی

دفترم توی کمد میزکارم توی شرکته که بهش فعلا دسترسی ندارم بعد از 

کلی فکر یادم اومد که اطلاعات و توی گوشیم ذخیره دارم و سریع دست به کار شدم

و سعی کردم وارد سایت بشوم ولی انگار ادرس فرق داشته باشه نمی تونستم

وارد بشم کلی کلنجار رفتم ولی نشد. حوصله ام سر رفت و بی خیالش شدم.

گفتم حداقل نوشته مو کامل کنم تا وقتی موفق شدم وارد سایت بشوم متنی

برای پست داشته باشم برگشتم که ادامه متن و بنویسم ولی چیزی نبود،

کلمات شیطون باز رفته بودند بازی و نوشتنم متوقف شد.

آخه این چه وضعشه نکنه دچار فراموشی شدم؟  آخه یه جا خوندم افراد مبتلا

به کرونا فراموشی می گیرند نه بابا فراموشی چیه ؟ پس چرا بقیه نوشته هام

یادم نمیاد که بنویسم...

امروز بعد از دو هفته لب تاپمو اوردم شرکت ،تایم نهار گفتم

بشینم یک امتحانی بکنم ببینم می تونم وارد سایت بشم یا نه که بعد از

کلی تلاش موفق شدم.

 هورااا پیش به سوی پست های بعدی

 

 

 

 


برچسب‌ها: کرونا قرنطینه پاندمی فراموشی آدرس سایت
[ دو شنبه 20 ارديبهشت 1400 ] [ ] [ پری ها ]

داشتم طبق معمول تلاش میکردم که مطلب بنویسنم ولی متاسفانه باز هم دچار قحطی شدم. اصلا قطحی چیه انگار دزد بهم زده و هر چی داشتم و نداشتم برده . طرفای ظهر با استاد زاویه دید صحبت میکردم گفت که وقتایی هم که حالت خوب نیست بنویس بهش گفتم مشکل من اینه اون وقتایی که حالم خوب نیست اونقدر وسواسی می شم که نمی تونم چیزی بنویسم چون کافیه چند خط بنویستم یهو میگم این چیه نوشتی واقعا که اخه ادم اینطوری مطلب می نویسه ؟ اونقدربه این حرفها ادامه میدم که به ناچار همون چند خط و پاکش میکنم .

خلاصه که سرم بدجور شلوغ بود نشد با استاد گرام صحبت و ادامه بدم ولی توی صحبتهاش گفت که از بس خونه مونده حس زندانی بهش دست داده توی دلم گفتم خوش به حالش حداقل خونه که باشی به کارای عقب افتاده می تونی برسی من که کلی کار دارم ولی وقت نمیکنم بهشون رسیدگی کنم . خلاصه که ما باید هر روز بیاییم سرکار و با کرونا بجنگیم و استاد زاویه دید و همکاراشون در خانه با کرونا می جنگن.

به این واکسن کرونا هم حالا حالا نمیشه امید داشت . به قولی اگه به دست ما برسه بعد از سالی... معلوم نیست که قاچاق بشه برای جاهای دیگه . اصلا به دست ما می رسه ؟ نمی دونم والا ...

دلم لک زده برای قدم زدن توی خیابون ، رفتن به رستوران ، کافی شاپ، فروشگاه ، خرید کردن ، مسافرت رفتن و بغل کردن دوستام. یادمه همه اینها رو قبلا توی یه مطلب دیگه نوشتم ولی همین چیزهای ساده و پیش پا افتاده که تا پارسال خنده دار می اومد در موردشون حرف بزنیم الان شده امال و آروزهامون . حتی اتوبوس و مترو سوار شدن الان برام لذت بخشه دیگه جمعیت زیاد اذیتم نمیکنه بلکه تازه خوشم هم میاد. دست فروشهای توی مترو که از شیرمرغ تا جون آدمیزاد می فروشن قبلنا هیچی ازشون نمی خریدم ولی اگر الان سوار مترو

بشم و یکی شونو ببینم حتما ازشون خرید میکنم. حتی اون بچه های کوچیکی که فال یا گل می فروشن . دلم زیارت امام زاده صالح می خواد توی حیاطش بشینم و دم غروب صدای نقاره گوش کنم . دلم بازار تجریش میخواد که توی خیابونهای تنگش که پر از مغازه های رنگ و وارنگ هست قدم بزنم و به اطراف نگاه کنم . یادش بخیر یک بار با دوستام رفتیم امام زاده صالح چادر سرمون کردیم و چقدر خندیدیم.جلوی درب ورودی یه خانمی که خبرنگار بود ازمون عکس گرفت و بعد برامون ایمیل کرد یه بارم با مادرم رفتیم نذری نون پینر درست کرده بودم رفتیم هم نذری پخش کردیم هم زیارت

یادآوری این خاطرات قبلنا برام عادی بودن ولی  الان چقدر دوست داشتنی و دست نیافتنی شدن

الان ارزومه با مادرم برم زیارت امام زاده صالح، برم مسافرت

آرزومه با مترو برم بازار تهران

آرزومه با دوستام بدون ترس بریم کافه بشینیم و بگیم و بخندیم

چه آروزهایی که تا سال پیش اینقدر دور نبودن...

 


برچسب‌ها: کرونا آرزو امام زاده صالح تجریشو مترو
[ چهار شنبه 19 آذر 1399 ] [ ] [ پری ها ]

چند روزی بود که دست و دلم به نوشتن نمی رفت . این دفعه دلیل ننوشتنم ناراحتی و غم بود

برای چند روز تعطیلی و نشستن توی خونه و نوشتن عزمم و جمع کرده بودم که روز پنجشنبه

خبر فوت مادر دوست و همکارم به دلیل ابتلا به کرونا شوک بزرگی بهم وارد کرد که کل تعطیلات و

دمق و پکر بودم. اینکه مادر دوستم دو هفته بیهوش بود و در حالت بیهوشی فوت کرده بود و

به خاطر رعایت پروتکل های بهداشتی کسی در مراسم  خاکسپاریش نتونست حضور

داشته باشه خیلی ناراحتم کرد.حتی نتونستیم برای تسلی دادن به دوستم بریم پیشش و ببینیمش

دیروز بچه ها گفتن دوستم امروز میاد سرکار از شب قبل خودمو اماده کرده بودم که وقتی دیدمش

 گریه نکنم . صبح که اومدم نتونستم خودم و کنترل کنم ، بغلش کردم. نمی دونم چرا این بغل اینقدر توی

 ابراز و انتقال احساس تاثیر داره ، لعنتی، وقتایی که خوشحالی  یا وقتایی که غمگینی یه بغل می تونه

 تو رو تا عرش ببره یا نگهت داره که سقوط نکنی . به نظر من تنها راهی که می تونی به عزیزی

کمک کنی اینه که توی شرایط خوب و بدش کنارش باشی و با بغل کردن حالش و بهتر کنی

 راستش خودمم حالم بهتر شد و اروم گرفتم. انگار نیاز داشتم از خود دوستم برای اروم شدن کمک بگیرم

البته منکر ارامش دوستم نیستم کلا ادم موج مثبتیه .  گاهی یه بغل چقدر می تونه به ادم کمک کنه

تلاطم این چند روزمو از بین برد. اومدم به دوستم ارامش بدم خودم اروم شدم.

روح مادرش شاد


برچسب‌ها: کرونا بغل مادر پروتکل
[ دو شنبه 28 مهر 1399 ] [ ] [ پری ها ]

این قضیه کرونا گشت و گذارهای این فصل مارو بدجور دچار بحران کرده. یه جوری که مسافرت خونمون اونقدر کم شده بود که دچار کمبود سفر شده بودیم. همه دمق بودن اخه این هوا اونقدر خوب شده که ادمو به سمت خودش صدا میکنه

تا اینکه دل و زدیم به دریا و بعد از تفحص چند ساعته یه جای مطمئن از بابت اینکه تمیز باشه و رفت و آمد زیاد نداشته باشه پیدا کردیم . یه باغچه کوچیک برای خواهر یکی از دوستان پایه. بازم در عرض یک روز تصمیم به پیک نیک دو روزه گرفتیم .

عاشق این تصمیمات یهویی هستم . بالاخره یه بعداز ظهر زیبا در یک جای دنج و ساکت و پر از درخت بودم. درخت گردو ، گیلاس، زردآلو و نور زیبای خورشید که از لابه لای برگهای درخت روی صورت پخش می شد و روحو نوازش میکرد چشمامو بستم

و به خلصه ای دوست داشتنی فرو رفتم. دلم میخواست اون روز تا اخر دنیا ادامه داشته باشه . سوار تاب شدم و مثل دختر بچه ای شاد که وقتی سوار تاب می شه دوست داره تا بالاترین نقطه ای که تاب می ره ، بره و برگهای درختارو بگیره شاد و فارغ از هر مشغله ای.

چه جای فراموشی خوبی. یاد بچه گی هامون افتاده بودیم از بس آب بازی کردیم و زمین و زمان و آب پاشیدیم تا خسته شدیم . اخر شب تازه متوجه شدیم چه دسته گلی به آب دادیم. مخزن آب خالی شده بود و آب نداشتیم

کلی خندیدیم از اینکه چطور متوجه این نشدیم که اب لوله کشی نیست و می بایست در مصرف آب مواظب می بودیم البته حتی اگر آب لوله کشی هم بود می بایست در مصرفش صرفه جویی میکردیم دیگه اتفاقی بود که افتاده بود و ناچار شدیم هماهنگ کنیم ماشین حمل آب برامون آب بیاره

چند ساعتی گذشت تامخزن پر شد. این دفعه ولی با احتیاط بیشتر آب مصرف کردیم.بعدش افتادیم به عکس گرفتنای بین درختا و مزاحمت دوستان که برای خراب کردن عکسات از هیچ کاری دریغ نمی کردن خلاصه که جای دنجی بود ولی نه از دست و پای دوستان.

گفتم پا آخه هر وقت به دوستم میگم از دست تو میگه چرا دست. چرا پا نه . خلاصه که هر دفعه میخوام بگم از دست تو میگم از پای تو . حالا از پای دوستان نشد یه عکس تکی حال خوب کن بگیرم ولی تا دلتون بخواد عکس دسته جمعی خنده دار گرفتیم.

باشد به یادگار برای روزهای کمبود خاطره .جهت یادآوری و تزریق انرژی .

توی این روزا قدر بیرون رفتنا ،کنار هم بودنامون انگار بیشتر شده .


برچسب‌ها: کرونا بحران مسافرت باغچه آب عکس
[ شنبه 3 خرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 166
بازدید کل : 8056
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1