پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

روزهایی هست که دوست داری در سکوت مطلق باشی. انگار که توی سینما نشستی و داری فیلم تماشا میکنی . به صداها گوش میکنی به ادمهای اطرافت که در تردد هستن

و گاهی تو رو مخاطب خودشون قرار میدن و منتظر می مونن که جوابشون و بدهی .ولی ... حتی حوصله نداری جواب بدی که خوبی یا بدی .چون نه خوبی و نه بدی .

یه حالت بین خوب و بد . نمی دونم به این حالت چی میگن ، بی تفاوتی یا قرار گرفتن توی خلاء. انگار وقتی میخواهی دستها و سرتو تکون بدی کلی زمان می بره تا دستت به صورتت برسه

یا سرتو به سمتی برگردونی . سنگین و کند. انگار ته دلت خیلی بزرگ شده مثل یه صحرا یا یه دریا در سکون و سکوت مطلق ولی وسیع خالی از هر چیزی .

دلم میخواد یه سنگ بندازم توی اون دریا تا ارتعاش کوچکی به وجود بیاد یا یه مارمولک کوچک روی شنهای صحرا بندازم تا با راه رفتنش جای پاهاشو روی شنها ثبت کنه.

چرا ما ادمها گاهی دچار این سکون و سکوت می شویم؟ نمی دونم براتون اتفاق افتاده یا نه . برای من خیلی پیش میاد گاهی تا چندین روز ادامه داره و بعد انگار یکی

از بیرون دستمو میگیره و منو با شدت از اون خلاء می کشه بیرون . و جالب اینجاست اون شخص هیچ کس نیست جز خودم . یاد گرفتم هیچکس برام کاری نمیکنه جز خودم ، هیچکس بهم کمک نمیکنه جز خودم.

پس خودمو دوست دارم حتی وقتایی که ناراحته ، غمگینه ، دلسرده ، بی تفاوته، شاده ، تنهاست. همه اینها مجموعه من هستن. یاد گرفتم به خودم اجازه بدم غمگین باشم

احساس تنهایی کنم، گریه کنم، غر بزنم، نق بزنم ،چون اگر خودمو سرکوب کنم و بگم نه حق نداری غمگین باشی حق نداری غر بزنی به خودم ظلم کردم. باید به خودم اجازه بدم

حرف بزنه و حرفاش توی خودش تلنبار نشه. به قول دوستم حتی وقتایی که ناراحتی ،غمگینی و یا حتی افسرده ای بنویس . نوشتن خیلی بهم کمک میکنه برای اینکه بیشتر خودمو بشناسم .

پس بیاییم یه تمرینی رو از امروز شروع کنیم . بشینم پای درد دلهای خودمون و هر چی دلمون میگه بشنویم و بنویسیم .حتی شده یک خط یا چندخط مهم اینه

که به خودمون اهمیت بدیم و حرفامونو بشنویم ما در این زمانه کمتر به خودمون اهمیت می دهیم و به کم به حرفای خودمون گوش        می کنیم .

امیدوارم این تمرینی باشه برای اینکه بیشتر خودمونو دوست داشته باشیم .


برچسب‌ها: سکوت سکون تمرین نوشتن محبت دوست داشتن
[ دو شنبه 26 خرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]

با خستگی خیلی زیاد خواستم بخوابم. مسواک زدم موهامو بافتم. چون شبها باعث میشه گرمم نشه .گلاب به صورتم زدم چون هم برای پوست خوبه هم باعث میشه شبها راحت به خواب برم یه جورایی برام مثل آرامبخش عمل میکنه . سرمو گذاشتم روی بالش ....

لاکردار تا چشممو می بندم که بخوابم همه مشکلات عالم و آدم مثل گوسفندهای چاق و چله میان جلوی چشمم‎ .گوسفند اول که اتفاقا خیلی چاق و پر چربی هست و کلی دمبه داره بدهکاریهای منه که به زور میگم از جلوی چشمم بپر برو‎ . هی جلوی چشمم رژه میره و میگه منو ببین

گوسفند دوم که چک های برگشتی منه چقدر چاق و شاخ دار شده اونم کلی بره همراهش داره هر طوری هست اونو هل میدم از جلوی چشمم بپره بره .گوسفند سوم که اندازه یک گاو انگار شده بدهی من به بقالی محله است وای تکون بخور نیست

اونو با چوب میگم بپره اونم رفت‎ . گوسفند چهارم که با چشمای مظلومش بهم زل زده و همینطوری میاد توی صورتم،کارهایی که لیست کردم که انجام بدم مثل خرید یه سری چیزهایی که لازمشون دارم ولی نتونستم تهیه کنم

باکلی زحمت قربون صدقه اش می رم تا  راضیش کنم که بره ولی یه جوری نگام میکنه که انگار با زبون بی زبونی میگه دلت میاد من برم ؟مشکلات مثل گوسفند از جلوی چشمم رد میشن و هر چی می شمارم تمومی نداره یک موقعی می فهمم

که صبح شده باید برم سر کار. ‎وای من که هنوز نتونستم بخوابم !!خدا چرا مشکلات نمیذاره بخوابم کدوم روانشناسی گفته اگه خوابت نمی بره گوسفندها رو بشمار زود خوابت می بره برای من که بی نهایت گوسفند وجود داره چه کابوس ترسناکی.

چقدر خوبه ادم تا سرش و روی بالش می گذاره زود خواب به سراغش بیاد به نظر من بدترین مشکل ادم بی خوابی هستش و از همه بدتر مشکلات روزمره ادم هستش که مثل نقل و نبات هستند و شبها مثل گوسفند به سراغ ادم میان.

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: بی خوابی , گوسفند, شمارش, مشکلات, کابووس
[ دو شنبه 19 خرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]

خاروندن رد کش جوراب

وقتی خوابی یکی پتو بندازه روت

یکی بهت بگه چه صدای قشنگی داری

لیسیدن انگشت پفکی

اخر سفر بشینی و عکسایی که گرفتی و ببینی

اسم عطرتو بپرسن

وقتی کسی بهت میگه صدای خنده ات و  دوست داره

بوی چمن خیس

شنیدن صدای شرشر باران

وقتی گرمت و مادر برات شربت میاره

وقتی داری از کوچه رد میشی و با نقاشی روی زمین لی لی بازی میکنی

توی مغازه سوپری به ترشی هاش ناخنک بزنی

وقتی میخواهی کفش بگیری و گرونه و ندارند میگی حیف دوتا میخواستم بخرم

با پای برهنه روی شن های ساحل قدم میزنی

بوی درخت میوه کاج

زندگی و ساده بگیرین و از این همه لذت های کوچک زندگی

خوشبختی رو احساس کنید ...

 

می تونید بقیه لذتهای کوجک رو شما بگید...


برچسب‌ها: عطر , احساس, لذت , خنده , خوشبختی , ساحل
[ جمعه 9 خرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام دختران زیبای وطنم

دو سه روزیه که حالم گرفته است از خبرهای بدی که می شنویم حالی برای خوب بودن باقی نمی مونه . خبر اینکه دردانه مادری سیه مویی و چشم آهویی ، رعنا قامتی ، شیرین لبخندی برای همیشه رفت و کسی باعثش بود که می بایست

سر دردانه دختر را روی پا می گذاشت و نوازش میکرد گیسوان سیاهش را می بافت. نه اینکه موهای سیاهش را به رنگ قرمز خون، رنگ کند. ای داد ، ای هوار از این تعصب بیجا. وای بر ما ، وای بر پدری که فقط داس را به جای دستان نوازش گر خود برای دلبردخترجان بر سرش کشید.

به جای پشت و پناه بودن آوار شدن روی بی پناهی اش، ننگ بر این پدر.

نباشد چنین پدری روی زمین . نفس نکشد چنین پدری در هوای بی دختری.

رومینا دختری که مثل او کم نیستند در این سرزمین .اخم

ننگ به برادری که خواهر خود را در آتش سوزاند

خدایا فریاد رسی خدایا کمی فهم.

باشد که پدران و برادران این سرزمین تعصب بیجا نداشته باشند و چتری باشند بر سر دختران و خواهرانشان از بی مهری زمانه...


برچسب‌ها: رومینا , دختر , تعصب
[ پنج شنبه 8 خرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]

در این روز افتابی هوای دلم گرفته و ابری بود می خواستم بزنم به جاده یه جاده بی انتها جاده ای که به نقطه ای ختم نشود . می شود به راه افتاد و به مقصد نرسید ؟

آنقدر رفت و رفت تا اینکه حال دل خوش بشود ، می شود؛اصلا مقصد بهانه است اینکه بزنی به راه ، به کوه ، به جاده اونقدر بری تا هوای دل آفتابی بشود.

داشتم به این موضوع فکر میکردم که به آهنگی از همایون جان شجریان با شعری از شادروان افشین یدالهی برخوردم و چه زیبا حال منو توصیف کرد:

مقصد من رفتن است

با نرسیدن خوشم

هر که به مقصد خوش است

مانده ی بن بست هاست

خون رگ جاده ام

تا نرسیدن خوشم

نبض مدام قدم

خاصیت هست هاست

 دلم رفتن می خواهد، گاهی بی بازگشت...

 

 

 


برچسب‌ها: سفر مقصد جاده رگ همایون شجریان افشین یدالهی
[ پنج شنبه 8 خرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]

 

گاهی در زمان حال خاطراتی برای ما رقم میخورد که شاید در اون لحظه برای ما خوشایند نباشند باعث ناراحتی و غم و یا حتی عصبانیت ما بشوند، ولی در آینده چه بسا به اون خاطره بخندیم که ای بابا چرا من اینجا ناراحت شدم.

اینکه خیلی خنده دار بود و یا چرا من عصبانی شدم اینکه خیلی جالب بود .یادمه در سفر برگشت از شیراز با هواپیما برگشتیم بماند که کلی توی فرودگاه شیراز به خاطر تأخیر پرواز معطل شدیم از بس به خاطر اون وقفه عصبانی شدیم

که رفتیم گیت و کلی غر زدیم و ابراز ناراحتی کردیم که چرا این همه آدمو این همه وقت معطل کردن .بعد از چهار ساعت اعلام کردن که هواپیما آماده پروازه و ما بار و بندیلامونو جمع کردیم که بریم سوار هواپیما بشیم و به قول معروف بپریم .

خلاصه اینکه سوار شدیم و روی صندلی هامون مستقر شدیم و اداب آموزش قبل از پرواز: بستن کمربند ،استفاده از ماسک تنفس و نشان دادن درهای خروجی هواهپیما توسط مهماندار انجام شد. همینکه هواپیما حرکت کرد و خلبان محترم تیک آف و انجام دادند

انگار یه چیزی از اعماق وجود من کنده شد و از ته معده ام با شدت هر چه تمام به سمت بالا هجوم آورد گوشام کیپ شد و انگار هواپیما یه وزنه سنگین شد روی قفسه سینه ام تنها کاری که کردم زدم به پهلوی دوستم که کنارم بود

و داشت با یکی دیگه از بچه ها حرف می زد،حواسش به من نبود. برگشت نگاهم کرد گفت: هان چیه ؟ انگار از یک کنفرانس مهم خبری کشوندمش بیرون ، گفتم حالم بده انگار میخوام بالا بیارم هول کرد و به جای اینکه از پشتی صندلی جلوش یه پاکت به من بده یهو برگشت

سمت دوستانمون و گفت بچه ها یه پاکت بدید پری حالش داره بهم میخوره . کمتر از دو دقیقه کلی پاکت بود که به سمت صندلی ما دست به دست رسید. بماند که گلاب به روتون من حالم بهم خورد و کمی بهتر شدم .

اون موقع که حالم بد بود کلی خجالت کشیدم چون کل هواپیما فهمیدند که من حالم بده و تا یک ربع از صندلی های جلویی و پشت سرمون صدا می زدند که حال دوستتون خوب شد؟ و دوستای نامرد من فقط می خندیدن

اون خاطره برای من اون روز خیلی ناراحت کننده و تقریبا باعث خجالتم شد . ولی بعدها که یادش می افتادم فقط می خندیدم و دوستان من که اینجا حقشونه بهشون بگم خل و چل ، تمام مدت پرواز ادای من و در می آوردن و می خندیدن

خلاصه که باعث شادی روان مسافرای پرواز شیراز تهران شدیم . اما یه سری از خاطرات که به نظرمون در آینده فوق العاده زیبا ،شیرین و به یاد موندنی میشوند  چه بسا در آینده اونقدر تلخ می شوند که مزه زهرش و میتونیم روی زبان حس کنیم.

به قول دوستم درکنار عزیزانی باشی که بعدها ممکنه دیگر کنارت نباشند و با دیدن عکسشون غممون بگیره و یا عاشق کسی بشویم که بعدها ممکنه دیگر در زندگی ما وجود نداشته باشند. دیدن مکانی ، شنیدن موزیکی ، عطر گلی

یا هر چیزه دیگه ای که در زمان خودش باعث خوشحالی و شعف ما از در کنار بودن شخصی بوده در آینده ممکنه یادآوریشون دردناک باشند .


باید یاد بگیریم تا وقتی از عشق و علاقه کسی مطمئن نشدیم با اون خاطره ای نسازیم چرا که تاوان خاطرات ، جنون و درد جانکاه است.

خاطرات خیلی عجیب هستند
گاهی اوقات می خندم به روزهایی که گریه کردم
و گاهی گریه می کنم به یاد روزهایی که می خندیدم 

 


برچسب‌ها: خاطره تلخ خاطره شیرین خنده گریه عشق
[ سه شنبه 6 خرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]

این قضیه کرونا گشت و گذارهای این فصل مارو بدجور دچار بحران کرده. یه جوری که مسافرت خونمون اونقدر کم شده بود که دچار کمبود سفر شده بودیم. همه دمق بودن اخه این هوا اونقدر خوب شده که ادمو به سمت خودش صدا میکنه

تا اینکه دل و زدیم به دریا و بعد از تفحص چند ساعته یه جای مطمئن از بابت اینکه تمیز باشه و رفت و آمد زیاد نداشته باشه پیدا کردیم . یه باغچه کوچیک برای خواهر یکی از دوستان پایه. بازم در عرض یک روز تصمیم به پیک نیک دو روزه گرفتیم .

عاشق این تصمیمات یهویی هستم . بالاخره یه بعداز ظهر زیبا در یک جای دنج و ساکت و پر از درخت بودم. درخت گردو ، گیلاس، زردآلو و نور زیبای خورشید که از لابه لای برگهای درخت روی صورت پخش می شد و روحو نوازش میکرد چشمامو بستم

و به خلصه ای دوست داشتنی فرو رفتم. دلم میخواست اون روز تا اخر دنیا ادامه داشته باشه . سوار تاب شدم و مثل دختر بچه ای شاد که وقتی سوار تاب می شه دوست داره تا بالاترین نقطه ای که تاب می ره ، بره و برگهای درختارو بگیره شاد و فارغ از هر مشغله ای.

چه جای فراموشی خوبی. یاد بچه گی هامون افتاده بودیم از بس آب بازی کردیم و زمین و زمان و آب پاشیدیم تا خسته شدیم . اخر شب تازه متوجه شدیم چه دسته گلی به آب دادیم. مخزن آب خالی شده بود و آب نداشتیم

کلی خندیدیم از اینکه چطور متوجه این نشدیم که اب لوله کشی نیست و می بایست در مصرف آب مواظب می بودیم البته حتی اگر آب لوله کشی هم بود می بایست در مصرفش صرفه جویی میکردیم دیگه اتفاقی بود که افتاده بود و ناچار شدیم هماهنگ کنیم ماشین حمل آب برامون آب بیاره

چند ساعتی گذشت تامخزن پر شد. این دفعه ولی با احتیاط بیشتر آب مصرف کردیم.بعدش افتادیم به عکس گرفتنای بین درختا و مزاحمت دوستان که برای خراب کردن عکسات از هیچ کاری دریغ نمی کردن خلاصه که جای دنجی بود ولی نه از دست و پای دوستان.

گفتم پا آخه هر وقت به دوستم میگم از دست تو میگه چرا دست. چرا پا نه . خلاصه که هر دفعه میخوام بگم از دست تو میگم از پای تو . حالا از پای دوستان نشد یه عکس تکی حال خوب کن بگیرم ولی تا دلتون بخواد عکس دسته جمعی خنده دار گرفتیم.

باشد به یادگار برای روزهای کمبود خاطره .جهت یادآوری و تزریق انرژی .

توی این روزا قدر بیرون رفتنا ،کنار هم بودنامون انگار بیشتر شده .


برچسب‌ها: کرونا بحران مسافرت باغچه آب عکس
[ شنبه 3 خرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 63
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 155
بازدید ماه : 191
بازدید کل : 8081
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1