پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

در غمگین ترین حالت ممکن بودم دلم گوشه دنجی خالی از غیر و پر از سکوت و تنهایی میخواست. تا اینکه به اجبار و علی رغم میلم مجبور شدم باخانواده به کوه برم . به اجبار چون حوصله خودم هم را نداشتم حالا فکر کنید با سر و صدا و شلوغی که ازش فراری بودم ناچار شدم بروم.

وقتی وارد ابتدای مسیر کوه شدیم داخل پرانتز بگم اینجایی که داشتیم می رفتیم اولین بار بود که می دیدم . از ابتدای مسیر محو تماشای ابهت کوه و دامنه های پر از بوته های سرسبز شده بودم توی دل کوه از یک کوه به کوه دیگر می رفتیم جاده ای پر پیچ و خم تا جایی که وقتی به پایین نگاه کردم شهر زیر پاهایم بود. تصمیم گرفتیم اونقدر بریم که دیگه راه بسته باشه

علی رغم غر زدنانی مامان که می گفت تا همینجا کافیه دیگه برگردیم ما مخالفت کردیم و گفتیم تا جایی که بشه میریم و رفتیم تا جایی که به نوک کوه جایی که یه دشت سر سبز شد رسیدیم دیگه شهر زیر گرد و غبار گم شده بود و هاله ای از دود رو می تونستیم ببینییم .

یه جای ساکت و بکر که صدای اوار پرنده ای خوش الحان گوشهامو نوازش داد و گله ای گوسفند در حال چرا . صدای زنگوله هاشون با صدای اواز پرنده یه ملودی زیبایی رو به وجود اورده بود.

اونقدر حجم اکسیژنی که وارد ریه هام شده بود خالص بود که ریه هام هنگ کرده بود و گاهی ناخواسته و غیر ارادی نفس های عمیق می کشیدیم و اکسیژن بیشتری و وارد ریه هام می کردم .

با صدای بلند به کوه سلام کردم و صدایی چند بار گفت سلام سلام سلام . دوست داشتم همونجا بمونم چادر بزنم و فارغ از دغدغه های روزمره زندگی کنم  یک زندگی ساده و اولیه. ما خودمونو توی شلوغی و حجمه کار زیاد غرق کردیم و برای خودمون فرصتی برای رهایی و آرامش باقی نزاشتیم...

من خودم هم از این قضیه مستثنی نیستم منم توی مشکلات و روزمرگی هام غرق شدم یک روی این حرف با خودم هم هست که به قول دوستم باید برای خودم یه جای خالی باز کنم .

پس پیش به سوی برنامه ریزی ...


برچسب‌ها: کوه پیک نیک ملودی زنگوله طبیعت زیبا
[ سه شنبه 30 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]
دوست داشتم گلی بودم در دستان تو ، چرا که می دانستم هر چند عمرم کوتاه است ولی در این مدت زمان کوتاه تو با من سخنها می گفتی ، با انگشتانت گلبرگهایم را نوازش می کردی و غصه عشق را به گوشم مثل لالایی می خواندی
با آن چشمان زیبایت مرا می نگرستی و می ستودی و من خرسند از این نگاه دلنشین و مست از لبخند زیبایت.
 ای کاش می شد لبخندت روی گلبرگهایم حک شود.
کاش می شد عطر وجودت همراهم بماند تا زمانی که باد می وزد آن را  با خود تا دور دستها ببرد .
ای کاش کویری بودم در دور دستها که تو مرا کشف می کردی می پیماییدی ام و سراسر تو را در آغوش می گرفتم 
ای کاش آسمان بودم بر فراز سرت که هر کجا همراهت بودم 
ای کاش ان خیابانی بودم که تو پا بر سنگفرشش می گذازی و برای رهایی از غم در آن قدم می زنی 
ای کاش کتابی بودم که تو هر روز سطر به سطر و ورق به ورق می خواندی اش 
ای کاش پرنده ای بودم پرواز می کردم به سویت 
ای کاش نزدیکت بودم و تو را در آغوش می گرفتم به جبران آن همه سال دوری 
دوری از برم ولی نزدیکی ، نمی بینمت ولی هر روز هر ثانیه با تو رو در رو سخن می گویم 
لمست نمی کنم ولی ملموس ترینی ،
بهترینم ...

برچسب‌ها: گل ,عمر,عشق ,لبخند,عطر , کویر, آغوش
[ یک شنبه 28 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]
درووود 
 
راستش هیچ چیز به اندازه ی این که همه زندگی ام را بریزم توی چمدانی و تمام گوشه های دنج جهان را بگردم، خوشحالم نمی کند. دلم می خواهد بدانم ؛ زبان برگ ها در همه جای دنیا یکی است ؟ ستاره ها همه جا یک جور می درخشند ،
آفتاب با همین صمیمت می تابد؟! و خدا همه جا به همین اندازه مهربان است؟! دوست دارم نبض زمین را بگیرم و گوشه گوشه ی جهان را نفس بکشم ، دوست دارم همیشه در سفر باشم... که هیچ چیز به اندازه ی اکتشافات تازه و سفرهای طولانی ، خوشحالم نمی کند ...
سفر نوعی نقض قانون ثبات و تسلیم است، نوعی شکست دادن مشکلات ، دردها ، عادت ها و وابستگی ها . به عقیده من ؛ جهانگردها خوشبخت ترین آدم های زمین اند، قبل از اینکه رنجی به سراغشان بیاد کوله بارشان را می بندند و می روند...
جهانگردها معنای درست زندگی را فهمیده اند و شاید رنج آدمی از همین " سکوت و یک جا ماندن " باشد.
 
"نرگس صفاریان "
 

برچسب‌ها: سفر , چمدان , اکتشاف, جهانگرد
[ یک شنبه 28 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]
 
درود و شاد باش 
 
امروز داشتم به این موضوع فکر میکردم که حضور ادمها آیا ربطی به یادآوری در ذهن داره ؟ یعنی اگه کنارت نباشن ممکنه فراموششون کنیم؟ البته که نه . گاهی هستند کسانی که در کنارمون هستند و ما اصلا یادی از انها نمیکنیم ولی به یاد کسی هستیم که ازمون دوره ، پس میشه گفت :
 
عطرهای خوب آنقدر خوبند که حتی شیشه ی خالیاشان هم بوی خوب می دهند .
آدمهای خوب مثل عطرهای خوبند ، آنقدر خوب که حتی اگر از این آدمها دور باشی باز هم خوبی شان نصیبت می شود !
 
حضور یک نفر در زندگی هر آدمی اجباریست ...
یکی که دردهای آدم را خوب بفهمد!
دلت که گرفت بدون هیچ نگرانی از طرد شدن گوشی ات را برداری و به او زنگ بزنی ....
از روزمرگیهایت بگویی ، بی آنکه بترسی حوصله اش سر برود...
یک نفر باید باشد...
کسی که مخاطب خاص آدم شود ...
از ان مخاطب ها که آدم را خوب می فهمند و بلدند در هر شرایطی حال آدم را خوب کنند .
 
تلخیص: نرگس صفاریان 
 
 
داشتن مخاطب خاص اجباریه .
 
نظرتون چیه ؟

برچسب‌ها: آدم خوب عطر مخاطب خاص اجبار
[ یک شنبه 28 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام گل دخترای خوشگل

نمیدونم اهل تغییرات هستید یا نه. البته نه در مورد همه چیز. در مورد مسائل خاص. مثلا کامپیوترتونو هر چند وقت یه بار اپدیت میکنید. بک گراند موبایل یا کامپیوتر همیشه یکتواخته یا تند تند عوضش میکنید. البته این مسائل شخصیه و هر کس نظر و سلیقه ای داره.

مثلا برادر زداه من. هر وقت میبینمش تم موبایل و لپتابش با اخرین باری که دیدمش فرق میکنه، البته اقتضای سن را هم باید نظر گرفت. مثلا خودِ من، هر صد سال یه بار اگه خسته بشم بک گراند موبایلمو عوض میکنم. تم موبایل که اصلا دست بهش نمیزنم

اگه با کیبورد تایپش راحت باشم مادامی که اون گوشی و دارم با همون کیبوردش کار میکنم. تازه اگه اتفاقی بیافته و خدای نکرده تنظیمات موبایل یا کامپبوتر بهم بخوره کلی وقت میزارم و همون تنظیمات قبل و مجدد اجرا میکنم.

یه وقتایی میگم اخه دختر تو وقت میزاری خب یه تم جدید بزار بعد خودم جواب میدم، نه بابا . با همین تم راحتم. حالا بعد از صد سال تصمیم گرفتم ویندوز کامپبوترم و عوض کنم و با مسئول آی تی شرکتمون صحبت کردم

و لپتابو بردم که کاراش و انجام بده بنده خدا همون روز انجام داد فقط چون باید اپدیت میشد گفت بزار تا صبح شرکت بمونه فردا ببرش. من هم که پیه این به روز رسانی و به بدنم زده بود مجبور شدم صبر کنم که از قدیم گفتن : 

گر صبر کنی ز قوره حلوا سازی، به به چه حلوایی از شدت شیرینینش یه سکته ناقص زدم.

چشمتون روز بد نبینه فردا صبحش شاد و خندان رفتم شرکت سراغ لپتاب. با بکراند رنگی رنگیش از دور بهم چشمک زد. گفتم خب بالاخره بعد از چند سال تو هم یه نکونی خوردی و روح و روانت تازه شد.

رفتم سراغ چک کردنش که ببینم اوضاع از چه قراره که خشکم زد یه سری اطلاعات داشتم که حالا نبود. ای وای پس کجا هستند؟ زنگ زدم به همکارم که بیااااا ببین چی شده اطلاعاتم نیست !!! حالا تازه به نظر خودم تمام اطلاعات و در درایوی گذاشته بودم که جاش محفوظ باشه.

نگو روی ویندوز هستش و من بی خبر. مجبور شدم لپتابو برای بازگردوندن یا ربکاوری اطلاعات بدم ببرن . دو شب بدون کامپیوتر تبدیل به چهار شب بدون کامپیوتر شد، بیا اینم از به روزرسانی من کلا اپدیت نشم بهتره انگار.

البته توی این دو سه روز بیکار نبودم و مطلب آماده کردم اونم کجا؟ توی موبایل، چشمم در اومد حالا هم که اومدم سر کار از فرصت استفاده کردم و وب و به قول معروف اپدیت کردم . البته کامپیوترم هنوز درست نشده و امیدوارم تا اخر وقت امروز به دستم برسه.

داشتم فکر میکردم که تغییرات خوبه ولی عواقب داره حالا خوب یا بد، باید گاهی پیه این عواقب رو به بدن بزنیم .

 


برچسب‌ها: تغییرات آپدیت قوره حلوا ریکاوری
[ شنبه 27 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

درود و صد درود به دختران زیبای سرزمینم

فرش عجب هنر دست شگفت انگیزیه . هزاران هزار حرف در هر رج فرش وجود داره . خنده ، شادی، غم ، گریه ، ناله و امید . گاهی احساس میکنم که فرشها به زبون میان و میگن:


برمن آرام قدم بگذارید / شاخه و ساق وگل و برگ مرا / از سر حوصله و صبرنگاهی بکنید/ هیچ دانید چرا / گل و گلبوته ی باغ دل من/ رونق و روشنی خانه زیبای شماست/ چونکه از چشمه بینایی چشمان هزاران انسان/ آب خورده ست و سپس روییده ست.../ بر من آرام قدم بگذارید.


خودم بچه که بودم خیلی دوست داشتم فرش ببافم تا جایی که مامان بهم یاد داد:  با قلاب تار دوم و بگیر نخ را دورش بنداز بعد تار اول را بگیر و ادامه نخ سرخ یزدی را دورش گره بزن . خوندن نقشه هم دنیانیه، دوتا سرخ یزدی ، سه تا آبی سیستانی و الخ.

یاد گرفتن اسم مادری رنگها خودش عالمی دارد:  کبود کردستانی، خاکی خراسانی ، نارنجی نائینی ، زرد قائناتی و بعد، تموم شدن رج فرش. بعد یه نخ که بسته به رنگ نقشه ات داره را از یک سر دار یکی زیر یکی رو رد میکنی تا اون سر دار قالی.

اون نخ میشه پود فرشت و بعدش برای جا انداختن پود شونه سنگین آهنی و محکم روی رجها می­کوبی برای اینکه بهم فشرده بشن . چه کلاس آموزشی شد خنده ولی در کل فرش بافتن هم یه هنره هم صنعت خوبیه که البته توی کشور ما فرش بافها محجور ماندن

هنرمندانی که میراث ماندگار ما را سینه به سینه و از نسلی به نسل دیگه بدون هیچ ادعا منتقل کردن و هیچ چشمداشتی هم ندارن جز اینکه به آنها ارج بنهیم منم به عنوان یک دختر ایرانی به همه شون میگم قربون دست و پنجه تون فدای اون چشم نازنینتون

که خیره شده و این هنر بی بدیل را خلق کردید . شما خالق فرش زیبایی ایرانی هستید‎. دستتون رو می بوسم.

 این مطلب برای تشکر از هنرمندانی است که دست و چشمشون رو روی کار هنرفرش بافی میذارن ولی دیده نمیشن من هر موقع روی فرش دستبافت پا میذارم با احترام میرم که  تک تک تار و پودش دسترنج  یک زن یا دختر ایرانی است.


برچسب‌ها: فرش تار پود فرشباف
[ شنبه 27 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

 سلام به روی ماه دخترای خوشگل

دوستی دارم که برای نوشتن خیلی تشویقم میکنه ،حتی وقتایی که افسرده میشم و میگم بابام جان منو چه به نوشتن؟  میگه به خودت سخت نگیر کافیه به موضوعی فکر کنی بقیه اش خودش میاد. میگم اخه موضوعی پیدا نمیکنم که بخوام درموردش بنویسم

بعد کلی برام حرف می زنه، خاطره تعریف میکنه از کارها و مشغله هاش میگه . خلاصه کلی آسمون و ریسمون می بافه و میگه بیا اینم موضوع ، دیگه چی میخواهی ؟ و من بهش زل می زنم و میگم خب اخه چی بنویسم ! خدایی اگه من جای دوستم بودم

یه آپرکات میزدم توی صورتم ( اپرکات ضربه مشت از پائین صورت به بالا ) اخه ادم اینقدر ( سوت ) . شدم مثل ماشین هندلی های قدیمی که باید هولم بدن تا راه بیافتم منظورم این نیست که آقایون بیان منو هول بدن که اگه این کار رو بکنن دمار از روزگارشون در میارم

مخصوصا اگر از پشت هولم بدن . فقط خانم های متشخص اونم وقتی دستشون رو خوب شستن بیان هولم بدن .البته این یه نوع هل دادن من هستش یه نوع دیگه هم هست ، یه وقتایی که صبحها حس بیدار شدن ندارم تا برم سرکار مامان از بس صدام میکنه

که خواب نمونی ، دیرت میشه ، نمیخواهی بری سرکار؟ پاشو دیگه ... و اگر گوش نکنم منجر به رفتار خشونت آمیز میشه یعنی با مشت و لگد منو از رختخواب گرم و پتوی نرمم جدا میکنه .چرا این جور هول دادنا نصیب من میشه؟ یعنی فقط منم که هولم میدن ؟

والا وقتی سوار مترو می شم اونجا دیگه نمیخوام کسی هولم بده ولی دیگه اراده ای از خودم ندارم و موج جمعیت زحمت میکشن و منو سوار قطار می کنن . یه بار یادمه نمیخواستم سوار قطار بشم چون کابین خیلی شلوغ بود و عملا جایی برای مسافرای دیگه نبود

ولی از پشت سرم خانمها هولم دادن به سمت کابین کیفمو توی بغلم گرفته بودم که بین جمعیت ازم جدا نشه که یهو در قطار بسته شد و کیفم موند توی قطار و من موندم بیرون وضعیتی شده بود از شانس من یکی از مامورای قطار نزدیکم بود

و ماجرا رو دید و سریع بیسیم زد تا در و باز کنن. خدایی مونده بودم اگه در باز نمیشد باید کیف نازنیمو میدادم قطار باخودش ببره. این هول دادن عجب ماجرایی داره برای خودش. راستش همیشه اینطوری نیستم یه وقتای کافیه چشممو ببندم

و انگشتام روی صفحه کیبورد تند تند می نویسن و گاهی اوقات اونقدر به افق نگاه میکنم برای پیدا کردن موضوع که توی افق محو میشم. یاد یه خاطره افتادم وقتی گفتم افق. خیلی کوچیک بودم یه بار داشتم فکر میکردم مثلا اگه برم کنار مرز ایران و عراق

مثلا توی ایران روزه و انور خط که عراق باشه شبه. الان که سالیان ساله از اون موضوع  می گذره وقتی یادم می افته خنده ام میگره آخه این چی بود که من بهش فکرمی کردم تا اینکه چند وقت پیش کلیپی دیدم که یه کاپیان قایق کوچیک در ینگه دنیا

از همزمانی شب و روز فیلم گرفته بود و من با دیدن اون کلیپ انگار  یه دختر 5 ساله شده بودم که همیشه میخواستم بدونم این موضوع واقعیت داره یا نه و آیا اتفاق می افته ؟

خلاصه که بی موضوعی خودش موضوعه و گاهی ازهیچی میشود نوشت به قول دوستم کافیه ذهنتو آزاد کنی کلمات خودشون دنبالت میان و روی صحفه کاغذت می شینن.  

 

 

برچسب‌ها: موضوع هول دادن ماشین هندلی قطار ایران
[ سه شنبه 23 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام به دخترای خوشگل ایران

 نمیدونم چی شد امروز حس کردم از بحث ادبی و عشقی و گرفتاری روزمره خودمو خلاص کنم و برم تو زمینه اقتصادی و تو اون زمینه براتون مطلب بنویسم ‎,البته اینو بگم، من نه سیاسی هستم و نه علاقه ای تو این زمینه دارم و نه اقتصادی فکر می کنم و پولدار بزرگی هستم‎

یک کارمنده حقوق بگیر ساده که نه تها هشتش گروی نهش است که به نظرم از همان شماره اولش یعنی دویم گروی یک هست ‎.دخلم به خرجم نمی خوره تا اینو نوشتم یاد شعر معروف سعدی افتادم. شیخ اجل در باب هفتم در تاثیر تربیت می گوید:‎

چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
که می‌گویند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی‎

قبل از ورود به بحث اصلی و گفتن اینکه میزان افزایش حقوق کارمندانی مثل من چگونه است وقتی در اینترنت جستجو می کردم و کلمات کسب درآمد بالا ، میلیاردر شدن را جستجو می کردم چیزهای خیلی خوبی دیدم که قند رو توی دلم اب می کرد . واقعا چرا من فقط کسب و کار واقعی رو یاد گرفتم و چیزی از کسب و کار اینترنتی و به ویژه شیوه کسب درآمد بالا از اینترنت بلد نیستم ، واقعا می شود پول درآورد ؟ اگر بله پس ما اصلا نمی دانیم ؟ برخی از دوستان از فروش بالای اینترنتی می گویند و اینکه فلان سایت اینقدر درآمد دارد و فلان وبلاگ این کار را می کند ولی ما چیزی بلد نیستیم .

اوه بحث از مسیر اصلی خودش داره منحرف میشه سریع لگام اسب سرکش ذهنم را بکشم و از وادی کسب و کار اینترنتی و کسب درآمد میلیاردی بکشونم به طرف همان حقوق بخور و نمیر کارمندی و بگم که :

زندگی کارمندی هست دیگه مراعات باید بکنم تا دخل و خرج به هم بسازه ‎. امسال چون دولت فخیمه از طرف بانک مرکزی اعلام کرد که تورم 42 درصد هست!!  خدا سلامتی بده ، البته به ما نه به تورم. تورم که هی داره رشد می کنه روز به روز ورمش بزرگ تر میشه ،

کی خودش و یا ما رو می ترکونه خدا می دونه‎ . خلاصه تو این گیر و دار گفتن حقوق ما 15 درصد افزایش پیدا می کنه افزایش در مقابل تورم نسبت فیل است به مورچه ‎.حتی نمیشه فکر خرید لباس و یا وسایل ضروری کنی . اگه لباس بگیری دیگه نمی تونی گل دختر آلبالویی و ببری تعمیرگاه 

و یا سرویس کنی یا برعکس . بماند هزینه بنزین و مقدار سهمیه که خودش معضلی شده توی این روزا. یاد قدیما افتادم که با بنزین 800 تومن می رفتیم سفر. اصلا هزینه بنزین به چشممون نمی اومد اما این روزا دیگه سفرها خاطره شده و کمتر میشه با دوستای همیشه پایه به سفر رفت .

یادمه پارسال می خواستم ماشینمو عوض کنم ولی یهو همه معادلات و حساب کتابام بر باد رفت . حالا هم که پراید شده 90 میلیون تومن وای به حال ماشینهای مدل دیگه. خلاصه که من موندم و پرداوی آلبالویی که یار غارم شده ، با هم زندگی مسالمت آمیزی داریم.

چند وقت پیش ( این موضوع برای قبل از قضیه منحوس کرونا هستش )هوس غذای رستورانی کردم گفتم یه شب خانواده رو مهمون کنم و بریم یه غذایی به رگ بزنیم . یه سر به اینستا زدم و دنبال یه رستوران خوب و قیمت مناسب گشتم . چشمتون روز بد نبینه با احتساب تعداد نفرات خانواده و قیمت غذا با خودم گفتم کارد به شکمت بخوره دختر رستوران نری می میری. بشین خونه دستپخت مادر از همه این غذاها بهتره.

خلاصه که اینم از رستوران رفتن ما. اوضاع اقتصادی زیاد خوب نیست و گرانی بیداد می کند متاسفانه کسب درآمد و خرج زندگی برای همه سخت شده است نه تنها نمی تونیم کسب و کار خانگی راه اندازی کنیم که ایده های کسب و کار اینترنتی با این اوضاع اثربخشی لازم را ندارد یادش به خیر کسب و کار قبا یه ذره بهتر بود کمی پول در ته جیبمان وجود داشت. الان دیگه خالی خالی شده و قیمت ها که ماشالله در حال اوج گرفتن هستند.

ما نه می تونیم مسافرت بریم نه می تونیم رستوران بریم نه می تونیم لباسی که دوست داریم بخریم نه می تونیم

ماشینمون عوض کنیم پس برای چی کار میکنیم این صفر دخل به صفر خرج نمیخوره توی این اوضاع صفرها رو هم میخوان بردارند. اگه صفرها برداشته بشه من می تونم اون چیزایی که دلم میخواد و بگیرم ؟ یا صفرها با رفتنشون کلا توقع ما از زندگی و هم باخودشون می برند

و ما می مونیم و یه زندگی خیالی ... خلاصه که اینها با هم اصلا نمی سازه. هی باید یه چیزی و به خاطر چیزه دیگه ندید گرفت . تا کی؟؟...

 

 


برچسب‌ها: کارمند سعدی دخل و خرج بنزین تورم کسب درآمد کسب و کار اینترنتی
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام دخترای گل و ریحان

تو خونه نشستم، یک روز معمولی در ماه رمضان است هوا کم کم داره گرم میشه ولی هنوز خنک است آدم لذت می بره این هوای تمیز خوب بهاری رو استشمام می کنه ، خدایا متشکرم. تو این افکار خوب بودم که باز زلزله چند شب قبل و ویروس کرونا یادم اومد که ما رو خونه نشین کرده .

وای که چقدر از خونه نشینی و سکون بدم میاد دلم میخاد توی این هوای خوب بزنم بیرون . آخ که دلم چقدر هوای سفر داره . سفر به جاهای خوش آب و هوا . از حق هم نگذریم هیج کجای سرزمینم نیست که خوش آب و هوا نباشه. هر جاش یه زیبایی خاصی داره ،

از کوه های سر سبز شمال بگیر تا کویر بی همتا با آسمان پر از ستاره و شهاب، تا آبی بیکران خلیج فارس تا باغهای بهارنارنج. اینو که گفتم یاد سفر به شیراز با برو بچه های پایه سفر افتادم . چه روزی بود اون روز یک هویی گفتیم بریم سفر . هیچکی مخالفت نکرد .

ظاهرا کار و زندگی ندارن تا سوت سفر رو می زنی همه برپا میشن و آماده رفتن. منم که کلا پایه همه نوع سفر هستم، از سفر دریای و هوایی و زمینی . ولی زمینی بیشتر حال میده البته این سفر چون مسافتش طولانی بود گفتیم با هواپیما بریم ولی از اونجایی که ما همیشه در لحظه تصمیم می گیریم

هواپیمایی با ما مچ نبود و بلیط برای شیراز نداشت!!!! ما هم که عجول، کلا از منتظر موندن برای انجام کاری که تصمیشو گرفتیم فرار میکنیم. تصمیم گرفتیم بلیط اتوبوس بگیریم و برگشت و با هواپیما بیاییم. مثل این قاضی دادگاهها هستن که وقتی حکمی صادر میکنند

اون چکششونو به نشانه پایان تصمیم گرفته شده می کوبن، ما هم چکشو تصمیم گرفته شده رفتن با اتوبوس و زدیم و مثل کولی ها بارو بندیلمون انداختیم روی دوشمون و پیش به سوی ترمینال. نگم براتون از 15 ساعت توی اتوبوس بودن و خبرهای بد گاه به گاه من .

برای نگه داشتن اتوبوس برای دستشویی.زبان درازی یعنی وقتی به دوستام میگفتم یه خبر بد... مثل شخصیت گلام توی کارتون گالیور . من می دونم الان دستشویی پیدا نمیشه . و شلیک خنده بچه ها به قیافه من که عاجزانه بهشون نگاه میکردم ، تا رسیدیم به شیراز .

راننده اتوبوس فکر کنم هیچوقت چهره من یادش نمیره از بس که ملتمسانه ازش میخواستم جایی نگه داره. به اینجای تصورم که رسیدم کلی خندیدم  و انگار که دوباره رفتم سفر و توی راه شیراز هستم. میخواستم بگم درسته ما در شرایط فعلی امکان سفر رفتن نداریم

ولی می توانیم هر چیزی که دوست داریم و تصور کنیم. و درخونه بشینیم و به جاهایی که دوست داریم سفرکنیم . امروز من با اتوبوس تا پشت درهای شیراز رفتم، شاید اون روز برام خیلی سخت گذشت ولی الان که بهش فکر کردم ناخودآگاه لبختد روی لبهام آورد.

 همیشه اتفاقاتی که برامون می افتن  شاید اون لحظه ناخوشایند باشند یا باعث بشه فکر کنیم مسیر سفر بهمون خوش نگذشته ، ولی در آینده واقعا حس خوبی به ادم میده وحتی باعث خنده میشه .

 

 


برچسب‌ها: تصور , سفر , کرونا , ماه رمضان , شیراز, بهارنارنج , گالیور, طبیعت
[ شنبه 20 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام عزیزای دل 

خاطره داشتن از اون چیزایی که بدجور به آدم می چسبه . چون یه وقتایی یه جاهایی که دلت می گیره می شینی و به اون خاطره فکر میکنی. اخ که چقدر خندیدم ، وای چقدر خوش گذشت ، واقعا چه تجربه ای بود ، داشتم می نوشتم که مامان اومد کنارم نشست و بدون توجه به اینکه دارم می نویسم

گفت: ( راستی امروز توی یه برنامه دستور تهیه چندتا دمنوش دیدم  ) اینکه یه خاطره دوباره برای ادم تکرار بشه لذت بخشه رفتن به یه جنگل با درختای بلند و یه مرداب بزرگ که برات باور نکردنیه چطور این مرداب توی ... ( بهار نارنج داشت ، دو قاشق عسل ، گل گاوزبون یه کم ...)

دل این جنگل قرار گرفته و گلهایی بسیار زیبا در گوشه و کنار مرداب در کنار قارچهای خوشگل با اون کلاهک های دالبردار، دلبری می کنند . ( تازه برای هر مزاجی یه نوع دمنوش توصیه کردن کسایی که طبعشون گرمه نباید دارچین توی دمنوششون باشه یا کسایی که

طبعشون سرده می تونند توی دمنوششون ...  و برای افراد مسن هم دمنوشی گفتن که مثل قوتو کرمان پر از خوراکی های مفید بود )  گوشمام به حرفای مامان و چشمام به صفحه کامپیوتر و درحال تایپ بودم. همین الان هم یه خاطره برام رقم خورد. حرفای مامان بین نوشته های من .

دوست داره وقتی کار میکنم برام حرف بزنه بی توجه به اینکه من یا حواسم نیست یا ممکنه حواسم پرت بشه .خاطره های زندگی ما لزوما نباید سفرهای آنچنانی باشه به جاهای لاکچری یا بکر. همین بودن و شنیدن و تجربه کردن کارهای روزمره اطرافیانمون هم می تونه

خاطره خوبی باشه. اینکه یه روز بد داشتی و دلت گرفته بود ولی یه دوست وقت گذاشت و باهات سر و کله زد و حالت و خوب کرد و تو بی توجه به مشغله های دوستت حرف زدی و حرف زدی تا سبک شدی. اخرشم بهش گفتی مرسی که حالمو خوب کردی.

حتی این کارهای به ظاهر عادی یه خاطره اس. از همه ادمای زندگیم ممنونم برای رقم زدن خاطرات خوبم.

خاطره بسازیم برای خودمون و اونهایی که دوستشون داریم با درکنارشون بودن و به یادشون بودن...


برچسب‌ها: خاطره جنگلمرادب عسل گل گاوزبون لاکچری د
[ چهار شنبه 17 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام و درود دختران زیبای سرزمینم

تعریف هر کسی از خوب بودن متفاوته . یکی خوب بودن و در حرف گوش کن بودن می داند مثل بچه حرف گوش کن. یکی مهربان بودن، یکی سخاوتمند بودن، یکی در، احترام بزرگترها را نگه داشتن، خلاصه از دید هر کسی ممکنه این خوب بودن متفاوت باشه .

البته همه ما خوب هستیم ولی در یک سری مسائل به نظر من خیلی خوووووب هستیم . مثلا مادر من معتقده ادم اگر دروغ نگه انسان خوبیست. یعنی من خوب نیستم . چون ، مجبورم دروغ  بگم .این اجبار انجام دادن بعضی کارها که مغایر اصول اخلاقیی هست که ما برای خودمون تعریف کردیم ،

برای همه ما وجود داره . مهم اینه ما چقدر در این اجبار غرق شده باشیم و بهش خو گرفته باشیم ، جوری که در مسائل روزمره ما هم دخالت کند. که متاسفانه کم هم نیست . البته نمی خوام دروغ گفتن را توجیچ کنم ولی جوری در ما رسوخ کرده که اگر کسی را ببینیم که راست می گوید باور نمیکنیم .

ای کاش همه ما مثل کودکی باشیم که همیشه حرف راست میگوید  حتی وقتی به ضررش باشه. یه بنده خدایی بود که خیلی دوستاش سر به سرش می گذاشتن یه روز قابلمه روی سرش می گذاشتن و می کوبیدن روش و دفعه بعد موقع آب خوردن می زدن

زیر لیوان آبش و هر دفعه که ازش می پرسیدن ناراحت شدی می گفت نه و دوستانش خنده کنان به کارشون ادامه می دادن و می گفتن اون که ناراحت نمیشه. غافل از اینکه دوستشون به دروغ می گفت که ناراحت نمیشه. گاهی دروغ گفتن باعث میشه یه ادمه احمق جلوه کنیم

یا یه آدم بی عار که براش مهم نیست چه رفتاری باهاش میشه. یهو یاد یکی از شخصیتهای داستان دایی جان ناپلئون افتادم ، مش قاسم که هر وقت میخواست حرف راست بگوید می گفت: دروغ چرا تا قبر آآآآ و چهار تا انگشت دستش و نشان میداد و به زعم خودش فاصله زنده بودن تا مرگ را می شمرد

که یعنی دروغ نمی گوید. گاهی بعضی شخصیتهای خیالی داستانها رو باید توی زندگی واقعی خودمون بیاریم و زنده نگهشون داریم .

جایی خوندم : بعضی وقتا دروغ خوبه !!!

به پدر و مادر کم طاقت باید دروغ گفت...

باید بهشون بگی!

حالم خوبه...

غذا خوبه ...

هوا خوبه ...

دلمون خوشه ...

وقتی اونا خوب باشن...

همه چی خوبه

گفتم دروغ بده ولی با پدر و مادر کم طاقت چه کنیم؟!


برچسب‌ها: دروغ دایی جان ناپلئنون مش قاسم مادر پدر حال خوب
[ چهار شنبه 17 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام به دخترا ی خوب و خوشگل کشورم ایران

امروز خواستم راجع به معرفت و دوست داشتن تو وبلاگ بنویسم ولی نمیدونم چرا ذهنم از مسیر اصلی خودش مرتب منحرف میشه و نمی تونم اونو توی یک مسیری که دلم میخاد حرکت بدهم. شاید هم ذهنم غیر مستقیم بهم میگه ببین همیشه معرفت داشتم و هر مسیری رو می خواستی باهات همقدم و همراه بودم ولی الان دیگه می خواهم راه خودمو برم تا بهت بگم بی معرفتی یعنی چه. کاری از دست من ساخته نیست فعلا من نیازمند اون هستم و اون راه بی معرفتی در پیش گرفته و همراهی نمی کنه.

تو این گیرودار بحث با ذهنم و شاخه پریدن هایش بودم که یهو، یاد حرف های بزرگان قدیمی افتادم که چه زیبا در مورد خود و جامعه حرف می زدن. البته منظورم از بزرگان سعدی، فردوسی، مولوی، حافظ و... اینها نیست. بلکه منظور در اینجا، کسانی هستند که سنی ازشون گذشته و لابه لای تجربه روزگار، کلمات قصار و به قول خودشون با معرفتی هم گفتن تو حین نوشتن این مطالب یاد گفته بهروز وثوقی افتادم که گفته:

من نه «ﺁﺭﺯﻭﯼ» ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘم ﻭ ﻧﻪ « ﺁﻭﯾﺰﻭﻥ » ﮐﺴـﯽ

ﻣﺎ ﺍﮔﺮﻡ ﻇﺎﻫﺮﻣﻮﻥ ﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﻲ  ﺧﯿﻠﻴﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻴﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﻃﻨﻤﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﯿﻠﻴﺎ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﻩ ﺻﺎﺩﻗﺎنه ﺑﺪ باﺵ ﺍﻣﺎ با دروغ و ظاهر ﺍﺩﺍﻯ ﺧﻮﺑﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ نیار

درسته ما مست می کنیم ولی تو جیب ملت دست نمی کنیم

واقعا هم اگر هر کدوم از ما این قانون ظاهرا ساده را رعایت کنیم فکر می کنم بسیاری از مشکلاتمون حل بشه معرفت و دوست داشتن خالصانه و بدور از هر گونه چشمداشت ما به یکدیگر، کم شده است شاید چون به خودمان رحم نمی کنیم خداوند هم انگار ما رو به حالمون رها کرده، خیر و برکت داره از بین ما میره . انگار به نام و چهره و مقام همدیگر را می شناسیم ولی به اعتماد، انسانیت، محبت ، دوست داشتن و مکارم اخلاق از همدیگر خیلی دور و کاملا بیگانه شده ایم.

آی داداش اون ماسک به قیمت دویست تک تومنی سه چهار ماه قبل رو که الان داری چهار هزار تومن می فروشی، می دونی داری به هم وطن، همشهری، همسایه و... خودت می فروشی نه به موجوداتی از کرات دیگر؟ انصاف و رحم هم خوب چیزیه ؟ به هم رحم کنیم تا خدای رحمان و رحیم که ارحم الراحمین است به همه ما رحم کند. در ضمن اگر من پول نداشته باشم ماسک به فلان قیمت بالا بخرم می دونی ممکنه ویروس کرونا بگیرم و از طریق من، حتی زن و بچه های تو هم بیمار شوند؟ پس ما زندگیمون به همدیگه وابسته است اگر به دیگری رحم کنیم در واقع به خود و خانواده خودمون رحم کرده ایم.

خلاصه  دخترای خوشگل و ناز ایرانی، حکایت زندگی ما شده مثل "دکمۀ پیراهنِ"

اولی رو که اشتباه بستی تا آخرش اشتباه می ری

بدبختی اینه که زمانی به اشتباهت پی می بری که رسیدی به آخرش...  

همین قدر بسه و دیگه نمی خوام زیاد طولانیش کنم، به قول شاعر خوب عمان سامانی :

من از مفصل این نکته مجملی گفتم         تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل

توضیحات : میرزا نوراﷲ بن میرزا مشهور به عمان سامانی از شاعران معروف شهر سامان از توابع شهرستان شهرکرد استان چهارمحال و بختیاری ایران است. این شاعر خوش سخن در سال ۱۲۶۴ ق. متولد و در شب سه‌شنبه دوازدهم شوال سال ۱۳۲۲ ه.ق. درگذشت.


برچسب‌ها: رحم دختر خوشگل عمان سامانی کرونا بهروز وثوقی دختر ناز معرفت
[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام گل دخترای سرزمینم 

چشمامم امروز گاهی باریدن و گاهی تمام قد ابری روبه روم ایستادن. گاهی به دور دستها خیره شدن ، گاهی به ابرها نگاه کردند به بادی که بین برگهای درختا می رقصید و هوهو کنان توی آسمون محو می شد. تقلا برای سر به راه کردن چشما به جایی نرسید تا جایی که پلکها هم تلاش کردن شاید اونا رو به راه بیارن  ولی موفق نشدن، حتی نتونستن مدت زمان بیشتری روی چشما رو بپوشونن.

چشما با قدرتی باورنکردنی پلکا رو به طرف بالا هل دادند. حتی کاری کردن که سرو گردن هم مطیع اونا شدن و به سمت گلهای شمعدونی  کنار پنجره که با رنگهای قرمز و صورتیشون ابراز وجود می کردن ، بچرخن. توی ذهنم دنبال علت این کودتا بودم که دردی شدید قلبم و احاطه و فشرده اش کرد.

چشما تنگ شدن و دیگه شمعدونی ها را ندیدن . پرده سیاهی جلوشون کشیدن . انگار از جاشون بلند شدن تا برند سراغ قلب ببینن چشه . وقتی رسیدن قلبو فشرده و غمگین دیدن ،کنارش نشستند، که غم قلب مثل یه ویروس به اونا سرایت کرد و اونها را مبتلا ، شروع به باریدن کردن . قلبه فشرده ، چشمای گریون . پس بگو چرا امروز حالشون خوب نبود. 

توی این هاگیر و اگیر هوا سنگین شد، انگار سنگی سنگین روی سینه نشست و راه هوا رو بست و نفش کشیدن سخت شد.

ای وای این کنجکاوی پیدا کردن غم قلب کار دستم داد .نکنه ریه ها برن پیش قلب ، پس اونوقت چطور نفس بکشم؟ تنها کاری که می تونستم انجام بدم کمک از دستام بود. مشتی به سینه کوبیدم تا راه هوا باز بشه. خوشبختانه ریه ها خیلی کنجکاو نبودن و دوباره برگشتن سر جاشون. چشما هم باگریه برگشتن  سرجاشون پرده ها رو کنار زدن و به اهنگ غمگینی که قلب میخوند گوش کردن.

ای قبله من   خاک در خانه تو   بی منت می  مستم ز پیمانه تو

 ای قبله من    خاک درخانه تو  در دام توام   بی زحمت دانه تو

هم خسته و بیمارم   درمان منی   شورش دو اوازی  در جان من

ای تو هوای هر نفس    عشق تو می ورزم و بس

دل کنده ا م از همه کس    پناه من تویی و بس

تا در دل تو زنده ام    از عالمی دل کنده ام    درخود رها گشتم خوش است

به اینجای اهنگ که رسید باد محکمی وزید و پنجره ها رو محکم بهم کوبید چنان صدای بلندی اومد که رشته حال خمار دل و چشمها پاره شد. بعد از اون چشمها دیگه نباریدند ولی تاغروب به نقطه ای خیره شدن و دلشون نمیخواست به جای دیگه نگاه کنن.

حتی عصرکه از کنار یاسهای زرد و خوشبوی  کنار جاده رد می شدم بهشون نگاه نکردن. امان از این دل که چشمها رو به کودتا واداشت، همه اش زیر سر دل بود.

اینجاست که میگن اگه دلت نخواد حتی چشماتم نمیبینن پس هوای دل و داشته  باشیم تا عصیان نکنه و یه روز کاری و فلج.


برچسب‌ها: قلب چشم شمعدونی غم می کودتا
[ شنبه 13 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام دخترهای خوشگل و ناز ایرونی

باز مثل قبل هوس کردم که درباره این مهمان ناخوانده یعنی ویروس کرونا صحبت کنم توی مطلب قبلی درباره فوائد و مضرات ویروس کرونا صحبت کردم (برید نوشته قبلی من تو وبلاگ رو ببینید تنبل بازی در نیارید) منتهی این بار قصد دارم تو یه زمینه دیگه راجع به اون صحبت کنم البته کلا صحبت کردن درباره اونو دوست ندارم ولی خوب موضوع روز جامعه است و خودم هم درگیر اون هستم مادرم در گیر اون است؛ برادرم در گیر اون هست، همکارم درگیر اون هست، همسایه ام و ... خلاصه اینکه همه ما در گیر اون هستیم نمیشه اونو دید و بگی وجود نداره خوب بد زشت زیبا نحس و... بالاخره است کنارمون هست شاید الان روی کیبورد کامپیوترم باشه من نبینم وای چی گفتم من . چخه کرونا چخه برو ...

امروز نمی خوام برم تو این وادیها. بلکه میخام برم راجع به آمار دقیق کرونا و اینکه چقدر کشته و مرده داده بحث کنم . شیرین خانم همسایمون میگه آمار اینها دروغه همین دیروز محله داداشمون چهار پنج تا کرونا گرفتن مردند اونم محله کوچیک اونها وقتی این همه بمیرن چطور ممکنه تو این کشور به این بزرگی فقط صد نفر بمیرن محاله. آمارشون دروغه دارن به ما کلک می زنن . الهی .... شروع کرد به اونجور حرفها زدن که درست نیست بنویسم.

دیروز مامانم بهم گفت پری جون برو از میوه فروشی سر کوچه دو کیلو گوجه و خیار بخر و چند دسته سبزی . شال و کلاه کردم رفتم بیرون دیدم وای نگاه کن چه جمعیتی ریختن بیرون ...انگار نه انگار چیزی هست خلاصه با ترس و لرز رفتم داخل میوه فروشی . دیدم میوه فروش محله حسن آقا نه ماسکی زده و نه دستکشی، داره با یکی از مشتریانش راجع به آمار کرونا حرف می زنه مشتری میگه ببین آمریکا ویروس قلع و قمع کرده اسپانیا ، فرانسه ، انگلستان و... همه جا از کشته پشته ساخته روزی هزاران نفر می میرن تازه اینجا میگن فقط اینقدر آمار داریم محاله به جون حسن آقا اینها الکی میگن. (نکته مهم اینکه : اگه زن حسن آقا بشنوه به جون شوهرش قسم الکی خوردن چنان بلایی سرش بیاره که هزار بار آرزوی کرونا گرفتن بکنه . زنش اینقدر هوای شوهرش رو داره که همیشه میگه : به نام خدایی که زن آفرید ..... برت پیت من را حسن آفرید)

توی شرکت علاوه بر بحث کرونا ، یکی از مباحث مهم همکاران، تعداد آمار کشورمون و سایر کشورهاست همکارا شروع به مقایسه می کنن و هر کدوم یک حرفی و نظری می دهند منم هاچ واچ اونها رو نگاه می کنم میگم خدایا توبه خدایا توبه .... حالا چرا این جمله رو میگم بماند ( راستش خودم هم نمیدونم چرا میگم ولی خوبیش اینه حداقل مفت و مجانی چند بار خدایا توبه گفتم اگه توبه گرفت که چه خوب و اگر نگرفت اون دنیا بهونه دارم بگم خدایا من هر روز و مرتب میگفتم ولی تو قبول نکردی حالا اینجا بی خیال شو از گناهامون بگذر)

خلاصه هر کی هر حرفی دلش میخاد میزنه و همه آمار و ارقام زیر سوال می بره . من به راست و دروغ آمارها کاری ندارم چون نه مسئول و مدیر جایی هستم و نه دستی در سیاست دارم و نه صاحب منصب و مقامی در وزارت بهداشت . من یک کارمند حقوق بگیر شرکتی توی این تهران خیلی بزرگ هستم . به عنوان کارمند یک شرکت و حتی به عنوان یک دختر ایرانی می تونم بگم که: این آمارها خدا کنه راست باشه یعنی دروغشون، راست باشه و آمار کرونا این قدر زیاد نباشه ( وای خدای من، منم الان گفتم دروغشون ....) ولی من میخام از چیزی دیگه صحبت کنم

صحبت من اینه که این آمارها رو من ، مادرم ، برادرم، عمو، خاله ، دایی، عمه ، همسایه ، هم محله ای، همشهری و... همه با هم می سازیم کسی از بیرون کشور عزیزمون ایران که برای ما آمار نمی سازه هر چی هست تو همین کشورمون است و با دست توانای خودمون می سازیم ( خدایش این دست توانا رو خوب اومدمآرام ) ما هستیم که آمار می سازیم و راجع به چیزی که خودمون می سازیم بحث می کنیم.

هیچ موقع نگیم مرگ و مردن برای همسایه است اگر رعایت نکنیم خدای ناکرده میریم تو این آمارها. وقتی توی محله ها، خیابون ها، بوستان و پارکها، فروشگاههای بزرگ، صف تاکسی و اتوبوس و مترو، سوپرمارکت ها و... گروه گروه آدم می ریزه که به نظرم خیلی هاشون ضرورتی نداره بیان بیرون، این آمار خدای ناکرده میره بالا. این آمار علاوه بر نشان دادن بی کفایتی مسئولین، نشان از بی مبالاتی خود ما هم داره . ما هم مقصیرم ما هم رعایت نمی کنیم توی این آمار همه ما به نوعی نقش داریم .

به نظرم یک کشته از کرونا هم زیاده، حتی یک مریض و ناخوش از کرونا خیلی زیاده، چرا فلان کشور مثل نیوزلند و یا کشوری مانند ویتنام که هم مرز با چین است کرونا رو کنترل کردند ولی ما نتونستیم ؟ چون مردمش رعایت کردند آنها به آمار توجه نکردند که کم هست بریزن بیرون . گفتن که قبل از اینکه بیاد و دنبال آمارش بریم بهتره نگذاریم اصلا شیوع پیدا کنه و اینگونه موفق شدن . رمز موفقیت را کشف کردن .

آمار دقیق یا نادقیق کرونا رو همه ما با رفتارمان می سازیم نوع و سبک زندگی ما مشخص کننده تعداد بیماران کرونا در جامعه است. قرنطینه سخت است بله قبول دارم برای خود منم سخت است اما چاره ای نیست بهتر از این است که خدای ناکرده عزیزانی از هم وطنان خود را از دست بدهیم . کرونا مثل بسیاری از حوادث و بلایا ، یا خود به خود و یا با دارو، بالاخره روزی تموم می شود، مهم این است که ما چه رفتار و عکس العمل مثبتی در مبارزه با آن داشتیم. مهم اینه ما در کجای مبارزه با این بیماری و دفاع از سلامت هموطنان خودمون ایستاده ایم و چه نقش موثری در کنترل و نابودی آن داشته ایم؟

هر کدام از ما جزئی از یک پازل هستیم بیایید تکه خوبش در جای مناسبش باشیم تا فردای ویروس کرونا، خدای ناکرده حسرت خیلی از بی مبالاتی هامون رو نخوریم

آمار دقیق ویروس کرونا رو بی خیال، قرنطینه و رعایت بهداشت را ملاک قرار دهیم . مهم این است.

شاد و تندرست باشید.


برچسب‌ها: کرونا ویروس کرونا درمان کرونا قرنطینه آمار کرونا آمار دقیق ویروس مبارزه با کرونا آمار کرونا
[ پنج شنبه 11 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

بودنت زاینده روده ،زندگی  بخشه . مثل سایه درختی تنومند که برای هر خونه ای واجبه. مثل هوایی که جانبخشه و اگه نباشی هیچی به درد نمیخوره حتی، زندگی. اصلا می دونی چیه بودنت واجبه، ضروریه .مثل هوا، مثل افتاب، مثل اب . بودنت تسلی بخش روحه بودنت نوازش قلبه ، بودنت حس خوشایندیه که یه بچه نسبت به مادرش داره ، بودنت امنیته  بودنت آرامشه، آسایش چشم، نسیم خنک توی گرمای تابستونه.

بودنت مثل هندونه خنک وسط تابستونه که می چسبه ، بودنت طعم شیرینه عسله، بودنت عطر بهارنارنجه، بودنت باغ پر از شکوفه های گیلاسه ،بودنت بارون بهاریه، ،قرمزی برگها توی پائیز و برف دلپذیر توی زمستون .وقتی باشی میشه زیر آب یه نفس عمیق کشید بدون اینکه خفه شد. وقتی باشی میشه رفت به بالاترین نقطه درخت و پرواز کرد.

وقتی باشی میشه رفت به صحرا و روی شنها غلت خورد بدون اینکه افتاب تند ازار دهنده باشه. وقتی باشی میشه روی اب راه رفت ، وقتی باشی میشه به فضا رفت به ماه رفت و اونجا بوسیدت. وقتی باشی میشه به ژوپیتر رفت و روی حلقه هاش نشست و دور ژوپیتر گشت. وقتی باشی میشه طلوع ناهید رو از بلندترین قله دنیا دید.وقتی باشی میشه سوار قایق شد و پرواز کرد .

وقتی باشی میشه به دنیای موازی رفت و همزادامون دید. وقتی باشی میشه سوار ابرها شد و به دورها رفت .

وقتی باشی...

پس ای عزیز ، باش که بودنت همه چیز است.


برچسب‌ها: زندگیهوا آب ماه گیلاس زاینده رود ابر
[ پنج شنبه 11 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

روزها از پی هم گذشتن و ما همچنان محصور در خانه و دور ازهم هستیم. هیچکس فکرشو نمی کرد که کسی یا چیزی بتونه مردم و از هم دور کنه یا کاری کنه که خیابونهای شلوغ  و پر رفت و آمد تمام دنیا خالی بشه .جوری که حیونها وارد این حریم بشن .

چند روز پیش یه کلیپ دیدم که توی ونیز اونقدر اب اطراف شهر تمیز شده که یه عروس دریایی زیبا با اون تور قشنگش که پشت سرش توی آب می رقصیده به اونجا رفته و برای خودش یه والس زیبا داشته و حسابی دلبری کرده . یا هوا به قدری تمیز شده که در صد سال گذشته این مورد بی سابقه بوده جوری که ما به این اندازه اکسیژن ترو تمیز وارد ریه هامون نکرده بودیم .

خب از حق نگذریم یه چیزای این کورونای بلا گرفته خوب بوده . مثل همین خونه نشینی که باعث شد اقایونوی که توی عمرشون فقط یه نیمرو درست کرده بودن حالا شیرینی پختن و یه هنر به انگشتای دستشون اضافه شد. اما این وروجک ناقلا باعث شد نتونیم  یه ماچ آبدار از مامان که الان دیگه بی آب شده و مثل یه ارزو شده داشته باشیم یا بغلش کنیم و بچلونیمش، با دوستامون دست بدیم. یا به راحتی در کنار هم بشینیم و بدون اینکه پاکت چیپس و پفکو با کف بشوریم، بازش کنیم و بخوریم. یا وقتی از سر کار بر میگردیم انگارکه

میخواهیم وارد یه جای ایزوله بشیم لباسامونو بدون اینکه ضدعفونی کنیم بریم توی خونه، یا دستها رو انقدر بشوریم که یه انگشت  اضافه در دستمون سبز بشه . وسواس تمیزیی که بعید می دونم به این زودیا بتونیم از دستش خلاص بشیم .

خلاصه اینکه اونقدر زندگیمون عوض شده که هیچکس نمی تونست این سبک از زندگی و به ما ادما تحمیل کنه ،جز؟


برچسب‌ها: عروس دریایی والس ونیز وروجک وسواس کرونا
[ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

دلم برایت تنگ است می­دانی ؟ مثل کودک بهانه گیری که گوشه ای نشسته و گریه میکنه و پاهاشو به زمین می کوبه. هر چی میگم چرا گریه میکنی؟ فقط با اون چشمهای درشت و براقش که از اشک خیس شده بهم زل میزنه و گریه میکنه و هر بار که دلیل گریه اشو می پرسم بیشتر اوج می گیره و با صدای بلند تری گریه میکنه. گفتم باشه، بالاخره که خسته میشی و دست از گریه

میکشی . رهاش کردم تا جایی که می تونه خودشو سبک کنه ، ولی بعد از چند ساعت دیدم ، نه . هنوز ادامه داره. گفتم خودشو هلاک کرد بزار یه حالی ازش بپرسم . رفتم پیشش دولا شدم و چونه اشو گرفتم بالا به چشماش زل زدم . چشمای قهوه ای قشنگی که وقتی بهش نگاه میکنی احساس میکنی تورو به داخل خودش می کشه ، چشمایی که بعد از کلی گریه هنوز اشک

برای فشاندن داشت .گفتم عزیز دلم بگو چرا گریه میکنی ،آخه اینجوری که نمیشه. هر چی میخواهی بگو تابرات بیارم. نگام کرد و ساکت شد و به دور دست خیره شد. ای وای من، دلم از دست رفت . وقتی دل تنگ می شه همه چیز میخواد و هیچ چیز نمی خواهد. کوه میخواد ، جنگل میخواد ، دریا میخواد، اما ، وقتی میگم خب بیا ببرمت میگه نه نمیخوام.

بی تاب می شه ، میگم میخوای ببرمت تاب سواری ؟ میگه اره وقتی میبرمش، میگه نه .میگم اخه چرا ؟ میگه این تاب کوچیکه همه اش تا دوتا درخت بیشتر نمی ره من می خوام منو تا دور دورا ببره .

وقتی دل تنگ میشه فقط اوییییی که باید،  آرومش میکنه. اوییی که هست و نیست ، اویییی که بودنش دوای دل است و نبودنش زهر برای دل .

اویییی که با لبخندی شادی دنیا رو به دل میده و با اخمی غم عالم . اویی که دوری اش آزمون سخت زنده به گوریست.

دلم برایت تنگ شده ، مثل کوچه تنگی که وسطش گیر افتاده باشی ، نه راه پس داری ، نه  راه پیش.

دلم برایت تنگ است ، می دانی ؟؟

 


برچسب‌ها: دل تنگی, کودک, بهانه گیر, گریه , چشم, تاب, کوچه تنگ
[ سه شنبه 9 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

نشستم و درها را بستم و به درون خود خزیدم. پشت در قلبم وایسادم و منتظرم تا دراشو باز کنه تا بتونم برم داخل و کمی با خودم خلوت کنم این قلب ما هم برای خودش علم خود مختاری برافراشته و اعلام کرده که ایالت جداگانه ای شده. یه در بزرگ زده و اجازه

ورود و خروج صادر میکنه . قبلنا این همه سختگیری نداشت جوری که از فاصله دور هم میشد داخلشو دید.اما الان با اون در بزرگی که زده نمیشه منظره داخل و دید. خودم هم نمیتونم با خودم خلوت کنم ، اخه این چه وضعشه قلب کی تاحالا خود مختار شده .

خلاصه اجازه ورود صادر شد و رفتم داخل . یه صندلی یه گوشه برای خودم گذاشتم و گاهی میرم اونجا و میشینم و به چیزایی که پنهان کردم نگاه میکنم گاهی وقتا جای یه چیزایی خالیه چون دیگه از اونجا برشون داشتم ولی اثرش هست. از همه اون چیزایی که یه زمانی

بود و الان نیست یه صندلی خالی دیگه هم هست که همیشه همونجا گذاشتم بمونه . جای کسی نیست ولی بیشتر اوقات بهش نگاه میکنم و باهاش حرف میزنم ، غرمیزنم ، گله میکنم ، گریه میکنم یه وقتایی هم که شاد هستم باهاش میگم و میخندم.یه روز داشتم با

صندلی در مورد شخصی حرف میزدم که صندلی گفت چرا عصبانی میشی ، گفتم اخه وقتی حق با منه چرا عصبانی نشم. اون داشت زور می گفت ، صندلی گفت خب زور بگه وقتی تو عصبانی بشی چه فرقی با اون شخص داری . خلاصه یکی من گفتم یکی صندلی تا

اینکه عصبانی شدم  و زدم زیر صندلی و رفتم بیرون. وقتی رفتم بیرون یه چرخی زدم و فکر کردم ، اخه صندلی که گناهی نداشت فقط داشت منو به صبر تشویق میکرد و من بدون اینکه به حرفش گوش کنم عصبانی شدم .برگشتم تا از دل صندلی در بیارم ، وقتی وارد

شدم ،دیدم روبروی صندلی من نشسته ، و گفت اومدی؟ بیا که عصبانیتت هم قشنگه ...

  خوبه ادم گاهی با خودش خلوت کنه ببینه باخودش چند چنده حالا شده با یه صندلی خالی خلوت کنه بد هم نیست ،ما که صفر هیچ مساوی هستیم لبخند

 

 


برچسب‌ها: قلب شورش خودمختار صندلی اجازه
[ دو شنبه 8 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام عزیزای دل

امروز خیلی شلوغ بودم جوری که اصلا فرصت نکردم با مامانم حرف بزنم. اصلا بزارید اینجوری بگم تا حالا مامانتون باهاتون قهر کرده؟ حتما جوابتون بله هستش . خب منم از این مورد مستثنی نیستم و همینطور مامانم . االبته به نظر من همه مامانا که سنی ازشون گذشته باشه کمی تا حدودی ، رو به بیشتر زود رنج میشن  . منجمله مامان من .

 دیشب سر یه حرف کوچیک کار به جایی کشید که مامان لیوان چایی روی هوا رو که میخواست میل کنه گذاشت روی میز و نخورد. وای خدای من قهر. معمولا من در برابر مامان کوتاه میام و نمی زارم که دلخور بشه ولی دیشب سوزنش روی کاری که میخواست انجام بشه گیر کرده بود. حالا تا اینجا رو داشته باشید. امروز به دوستام گفتم مامانم زنگ نزده و در ادامه همه گفتن چراااااا؟؟

اخه میدونن مامان روزی دو ، سه بار زنگ میزنه حالمو می پرسه . وقتی گفتم باهام قهر کرده گفتن وای به حالت. بعدش هر کی نحوه قهر کردن مامانشو تعریف کرد. بعد دیدم مامانا چقدر شبیه هم هستن . مامانای مهربون بالاخره یه جایی باید جدی باشن . حالا وقتی مامانم قهر میکنه ما اجازه نداریم قهرکنیم یعنی باید غذاتو به موقع بخوری. اگه چایی آورد باید بخوری، اگه میوه پوست

گرفت ، باید بخوری ولی باهات حرف نمیزنه. مثل یه دیکتاتوری هستش که قهر کردن فقط شامل خودش میشه و ما اجازه شو نداریم. دیکتاتوری که میگه فقط به هم محبت کنید با هم داعوا نکنید و هوای همو داشته باشید. برگردیم به جذبه مامان زمان قهرش ، اونقدر فضای خونه سنگین و ساکت میشه که صدای نفس کشیدن خودمونو می شنیدیم و دل و دماغمون و از دست میدادم .

مثل یه جوجه کفتر که گم شده یه گوشه کز میکردیم . وقتی مارو اونجوری میدید دلش نمی اومد و  بعد از چند ساعت خودش حرف می زد و تایم تنبیه ما تمام میشد. الان هم که بزرگ شدیم وقتی با یکی از ماها حرف نمیزنه دنبال به دست اوردن دلش میشیم تا دلخوریش رفع بشه. یه چایی، یه معذرت خواهی ، یه ماچ محکم از لپش و قربون صدقه دلشو به رحم میاره و آشتی میکنه.

خلاصه اینکه مادرا چراغ خونه ،روح خونه و سلطان قلب همه بچه ها هستن. حرفشون حکم لازم. اینا رو گفتم که حتی اگه ناخواسته باعث دلخور شدن دل مامانای مهربون شدیم یه لحظه به نبودنشون و نشنیدن صداشون فکر کنیم تا بدونیم دنیا بدون مادر یعنی هیچ. پس هوای این فرشته های خدا ، روی زمین رو داشته باشیم و نزاریم گرد غم روی صورت ماهشون بشینه

خودم هم تا کمی سرم خلوت شد زنگ زدم و با مامان حرف زدم تا مطمئن نشدم اشتیه آشتیه گوشی و قطع نکردم.

در این ماه مبارک از خدای مهربون برای همه مادرای عزیز دل و عشق سلامتی طلب میکنم. سایه همه مادرای سرزمینم مستدام.

 

 


برچسب‌ها: مادر قهر دیکتاتور سطان قلب آشتی
[ دو شنبه 8 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام عزیزان دور و نزدیک 

از قدیم گفتن دوری و دوستی ، مگه وقتی نزدیک هم هستیم دوستی ها دوام نداره ؟ به نظر من دوری خوب نیست چون دلتنگی میاره درسته توی زمان ما دوری معنا نداره و اونقدر راههای ارتباط جمعی وجود داره که اصلا دوری حس نمیشه ولی اینکه بشینی رو به روی دوستت و به قول معروف فیس توو فیس حرف بزنی یا اصلا حرف نزنی و کنار هم بشینید ، یه چیزه دیگه است.  دعوا کردن ،

قهر کردن، گفتن و خندیدن، درد و دل کردن ، گریه کردن و حتی دلخور شدن همه اینا از مزایای نزدیک بودن با دوست هستش. امروز دوستی بهم پیام داد وگفت ماه نو رودیدی؟ گفتم نه . گفت هی میره پشت ابر و بعد میاد بیرون . گفتم اخه هوا ابره نتونستم ماه و ببینم ، گفت شدی اون ماه هی میایی و میری!!! خنده ام گرفت گفتم منو باش فکر کردم در باره ماه داری حرف می زنی .

 اخه بنده خدا مشکلی داشت و من نمی خواستم با تماس یا پیام دادن مزاحمش بشم ، توی دلم مراعاتشو کردم و این مراعات من باعث شد که گله کنه. اینو گفتم  برای اینکه دوری و گرفتاری زندگی فاصله رو بیشتر میکنه. چون وقتی من سراغ میگیرم ممکن دوستم کار داشته باشه یا برعکس. اما الان اگه از یه دوست راه دورم نظرشو بپرسید میگه : نخیر؛ اتفاقا با دوری بین دوستی فاصله

نمی افته و میگه هر کجا هستم، باشم. آسمان مال من است. پنجره ، فکر ، هوا، عشق، زمین ، مال من است. نمیشه باهاش بحث کرد و شکست نخورد. خب در مورد این قضیه هر کس نظری داره و نظر همه محترم. من نظر خودمو گفتم البته منظور من این نیست با هر کس که راه دوره دیگه دوستی نکنیم وقطع ارتباط کنیم ، من کلا با اصل این مثل که دوری و دوستی مشکل دارم.

و گرنه قرار نیست همه در کنارمون باشن  هرلحظه که اراده کردیم بتونیم ببینیمشون. خلاصه اینکه قدر دوستای راه دور و نزدیکمون رو بدونیم و مثل من گاهی ماه نشید و پشت ابر پنهان .

دوستی هاتون پایدار


برچسب‌ها: دوری دوستی قهر آشتی گریه ابر ماه عشق آسمان
[ یک شنبه 7 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام صدتا سلام 

 

چند روزه می خوام یه کاری و انجام بدم ولی حسش نبود. در نهایت اون کارو باید انجام می دادم ولی هی کشش میدادم

و انجام دادنش و به روز بعد موکول می کردم.فرداش دوباره می رفتم می اوردمش روی میزم و بهش چپ چپ نگاه می کردم تا غروب، که دوباره اون کار انجام نشده باقی مونده بود. خلاصه بعد از چند روز یه لعنت بر شیطون گفتم و افتادم دنبال انجامش. وقتی کارم تموم شد یهو یاد یه کتاب افتادم که سالها پیش خونده بودمش .

شخصیت داستان آدمی بود که تقریبا کار هر روزش ،موکول کردن کارها به روز بعد، سست و رخوت بود . اونقدر حرصمو در آورده بود که دلم میخواست از توی کتاب بکشمش بیرون و حسابی در موردش خشونت به خرج بدم. فقط حیف شخصیت واقعی نبود اگر هم بود برای سال 1859 میلادی بود و تا اون موقع که کتاب و خونده بودم هفت تاکفن پوسونده بود.

حالا کتاب و براتون معرفی میکنم : کتاب ابلوموف نوشته ایوان گنچاروف نویسنده روس هستش. کتابی که یکی از مترجمان خوب کشورمون کمال چوگان باز در موردش گفته ابلوموف الان دیگریک  اثر کلاسیک است و شاید خوندنش بر همه ی ما واجب .

 خلاصه داستان :

ایلیا ایلیچ ابلوموف دوران کودکیش و در املاک پدرش در کنار خانواده میگذرونه و در جوانی در سن پترزبورگ به استخدام دولت در میاد و پس از سالها خدمت در کار دولتی بازنشسته میشه و همه ی روزش در خونه روی کاناپه می لمه. لمیدگی برای او نه از روی خستگی یا کسالت بلکه خو و عادتش هست.  هر وقت خونه باشه که همیشه هم هست روی کاناپه لمیده یا در خواب است. تلاشهای آندره که تلاش میکنه اونو با زندگی اجتماعی آشنا کنه و از حالت خمودگی و سستی نجات بده به جایی نمیرسه.

حتی عشق یه دختر به اسم اولگا هم نمی تونه اونو از رخوت و سستی بیرون بیاره . ابلوموف به زندگی راحت و خمودگی خودش ادامه میده با یه بیوه ازدواج میکنه و تا اخر زندگی به تن آسایی خودش که دوستش اندره اونو ابلوموفیسم می نامه به سر می بره .

ناشر کتاب : فرهنگ معاصر  و مترجمش : سروش حبیبی هستش . خلاصه اینکه همه ما گاهی ابلوموف درونمون بیدار

میشه و اگر به حرفش گوش کنیم وای به حالمون میشه،

خوندن این کتاب و بهتون پیشنهاد میکنم امیدوارم که خوشتون بیاد.


برچسب‌ها: کتاب تنبلی سستی ایوان گنچاروف ابلوموف کمال چوگان باز
[ شنبه 6 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

درود دارنده زیباترین قلبها

دوست داشتن اولین و قشنگترین حسیه که هر آدمی نسبت به کسی پیدا میکنه .

اینکه کسیو داشته باشی که نگرانت باشه، براش مهم باشی و بهت اهمیت بده بزرگترین نعمته.  

  همین خوب است ؛

همین که تو نگرانم می شوی ،

همین که هر اتفاقی بیفتد تو هستی که آرامم کنی،

تو هستی که بگویی گور بابای دنیا، به دلت بد راه نده ،

تو هستی که بگویی مراقب خودت باش،

تو هستی که سنگ صبورم باشی

تو هستی که بگویی آرامشت را برای این چیزهای ساده ، خراب نکن

تو هستی که بگویی خودت را بیشتر دوست داشته باش

تو هستی و من بیشتر از همیشه مراقب خودم هستم،

و من بیشتر از همیشه بیخیال دنیا و اتفاقات عجیب و غریبش ، در را به روی غم ها بسته و مراقبم که هیچ چیز و

هیچ کس آرامش طوفان جهانم را به هم نریزد.

اگر چه هستی و آرامم؛

ولی تو باز هم نگرانم باش،

نگرانی ات را دوست دارم...

درک شدن لذت بخش ترین حس دنیاست

ای کاش به جای ظاهر ادما باطنشونو می دیدیم

 که با یک سلام گفتن تا ته روحت و ببینن و نیاز نداشته باشی که توضیح  بدی یا دروغ بگی که خوبی .

 آدما اگر روح همو ببینن نه دروغی گفته میشه نه دلشستگی به وجود میاد.

تلخیص نرگس صفاریان


برچسب‌ها: قلب نگرانی سنگ صبور روح طوفان غم دوست داشتن
[ جمعه 5 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام و عصر جمعه تون بخیر گل دخترای زیبا

تقریبا یه دوساعتی هست که توی حیاط نشستم و به صفحه کامپیوترم زل زدم و دارم سعی میکنم چیزی بنویسم. ولی تا مطلبی به ذهنم می رسه و شروع به نوشتن میکنم صدای زوزه و ناله سگ همسایه مون که دیوار به دیوار خونه ماست حواسمو پرت میکنه .  سگ بیچاره تازه بعد از کلی زوزه خودشو به در حیاط می کوبه انگار که داره کسی و صدا میکنه. چند بار به مادرم گفتم که به همسایه مون زنگ بزنم بگم این بی زبون گناه داره اخه چرا توی خونه تنهاش می زارید و چند روز یه بار بهش سر می زنید یا حیون نگه ندارید یا حقوقشو رعایت کنید . بعضی از حیونا از تنها موندن اونم چند روز می ترسن . تند رفتم ، نه ؟ خب آخه ناراحت سگ هستم. ولی مامان گفت نه زنگ نزن چون از بین همسایه ها فقط ما داریم زنگ می زنیم ممکنه ناراحت بشن ،گفتم خب لابد برای اونا اون حیون زبون بسته مهم نباشه ولی برای من مهمه.

اما مامان گفت هر وقت خودشون اومدن بهشون میگیم. این اتفاق قبلا هم افتاده بود یادمه چند ماه پیش چند روز پشت سر هم مثل یه بچه گریه می کرد یه روز که از سرکار برگشتم خونه دیدم مامان توی حیاط نشسته و ناراحته گفت این بی زبون یه بند از شب تا صبح گریه میکنه شاید گرسنه باشه ، بیا از روی دیوار بریم بهش غذا بدیم. گفتم مادر من یه چیزیی میگی ها . اولا اونا غذا دارن ، دوما من احتمال میدم که مریض شده باشه چون این زوزه گریه مانندش از گرسنگی نمیتونه باشه از بس انواع صداها رو در زمانهای مختلف داشته دیگه تقریبا می دونم الان چشه.

خلاصه زنگ زدم به همسایه مون که تو رو خدا بیایید این زبون بسته هلاک شد از بس گریه کرد. اونا هم چند ساعت بعد اومدن و صدای گریه سگ قطع شد، ولی برخوردی که داشتن مارو ناراحت کرد، انگار شاکی بودن از اینکه چرا صداشون کردیم. قدیما حقوق همسایگی خیلی بیشتر رعایت میشد. بگذریم...

اینکه ما علاقه داریم حیون خونگی نگه داریم خیلی خوبه ولی باید حقوق اونها رو هم رعایت کنیم درسته کشور ما مدافع چندانی برای حیونا علی الخصوص حقوق سگها و گربه ها نیست ، ولی خب خود ما که می تونیم رعایت کنیم.  به اینجای متن که رسیدم صدای سگ قطع شد . لابد داره استراحت میکنه تا دوباره انرژی بگیره و شروع کنه. دلم میخواست می رفتم پشت در خونه همسایه مون می نشستم و با سگشون حرف می زدم ازش می پرسیدم چرا بی تابی میکنه . دلش میخواد زنگ بزنم و بگم که حالش خوب نیست ؟ 

نادر دم در حیاط توی کوچه داره ماشینشو درست میکنه گاه گداری با سگ حرف میزنه و اونم ساکت میشه انگار به صداش گوش میکنه ببینه چی میگه ولی تا صدا قطع میشه دوباره شروع میکنه. رابطه نادر با سگها خیلی خوبه انگار اونا هم متوجه این علاقه اش میشن و به حرفاش گوش میکنند. خلاصه به نادر گفتم میشه بری جلوی در بشینی و باهاش حرف بزنی تا ساکت بشه .مغزم از بس صدای پارس توش هست جایی برای کلمات براش باقی نمونده . خندید گفت لطفا منو از این مورد عفو کن. من تاکی بشینم و حرف بزنم تا اون ساکت بشه ؟ بعدشم خودم کلی کار دارم یک ساعت دیگه هم هوا تاریک میشه و کارم نصفه می مونه .

از بابت نادر به نتیجه نرسیدم توی همین گیرو دار مامان صدام کرد برم پشت بوم . رفتم، میگه ببین سبزی خوردن هایی که کاشتم سبز شده . صدای پارس سگ یادم رفت و محو تماشای سبزی هایی که سرشون و از زیر خاک بیرون آورده و برای مامان دست تکون داده بودن شدم. مامان عاشق گل و گیاه هستش و هر چی دستش بیاد میکاره از هسته زردآلو بگیر تا البالو و دونه فلفل دلمه و فلفل.    حیاط مون پر از گلدون گل های مامانه و بقیه گل و گیاهاشو برده پشت بوم و یه بهشت کوچیک برای خودش ساخته. از صدای ناله سگ همسایه به گل و گیاه رسیدم. امروز هم روزی بود از روزهای خدا ، یه روز هیجان انگیز با صدای سگ همسایه که هنوز داره پارس میکنه.

 

لحظه هاتون پر از صداهای خوب 


برچسب‌ها: سگ همسایه بی تابی حیاط حقوق گربه گل پشت بوم زوزه
[ جمعه 5 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام دختران زیبا 

امروز که داشتم از شرکت بر میگشتم خونه،  از کنار یه زمینی که چند تا درخت داشت، رد شدم .توی این فصل سال پر از علفهای سبز و لاله های قرمز و گلهای ریز زرد و قشنگی میشه، اونقدر زیبا که وقتی داری رد میشی ناخودآگاه سرت بر می گرده سمتش و حرکت باد و توی علفهایی که به شکل گندم هستن می تونی ببینی .حس می کنی انگار یه ادم نامرئی که دستهای بلندی داره  علفها رو  به چپ و راست حرکت می ده .

بین اون حجمه سبز روشن و براق که به اطراف موج میخورن گلهای زیبا از دور مثل نقطه های قرمز و زرد و سفید چشماتو نوازش میدن. لاله های قرمز با اون جثه های کوچیکشون بهت لبخند می زنند و تو رو به سمت خودشون صدا میکنن. 

وقتی کنار زمین می ایستی و محو تماشای طبیعت زیباش میشی گذر زمان و حس نمیکنی و  اون موقع است که بچه بازیگوشی میشی که توی این موجهای سبز می دوه ، جیغ می زنه و با دستاش سر علفها رو نوازش میکنه، دولا می شه و به گلها نگاه میکنه و باهاشون حرف می زنه . بعدش دراز میکشه و به آسمون آبی بالای سرش نگاه میکنه و از توی اون پهنه آبی بلند پرنده ها رو می بینه که براش دست تکون میدن و اون هم با خوشحالی دستشو به سمتشون می بره ، انگار میخواد بگیرتشون.

خیلی وقت بود اون بچه رو اینقدر خوشحال ندیده بودم . یهو انگار کسی زد به پشتم ، برگشتم . زمان رو دیدم که داشت می رفت ، گفت نمیخواهی بری خونه ؟ بهش گفتم اخه تو چرا اینقدر مردم آزاری داشتم کیف میکردم .گفت تو مگه کار نداری ؟ مگه نمیخواهی بری خرید ؟  اگه همینجوری اینجا بایستی دیرت می شه پس اون بچه رو صدا کن و با خودت ببرش و گرنه باید تا غروب دنبالش بدویی .

حتی به کودک درونم رحم نکرد و نگذاشت تا بازی بکنه مجبور شدم بچه رو صدا کنم و بهش قول بدم یه روز دیگه میارمش تا حسابی بازی کنه . بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم خرید.

 


برچسب‌ها: کودک درون گل لاله درخت آسمان باد طبیعت
[ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

 سلام ماه رویان 

مادرم هر وقت هلال ماه نو رو می بینه هر جا که باشیم می گه ببینمت ، و وقتی نگاهش می کنم منو می بوسه و میگه ماه نو مبارک همیشه می گه وقتی هلال باریک ماه و دیدی به نور یا آب رون یا صورت کسی که دوست داری نگاه کن .

خوبیش اینه این اتفاق زمانی می افته که با هم هستیم و به آب رون و نور نمی کشه . اینکه این عقیده از کجا و چه جوری بهش رسیده هیچوقت ازش نپرسیدم .چون همینکه یهو بی هوا توی خیابون صدام میکنه و صورتمو می بوسه انگار خدا یه جفت بال بهم میده و تاعرش پرواز میکنم

حالاچی شد که یاد ماه نو افتادم؟ به خاطر اینکه چند روز دیگه ماه نو میشه و علاوه بر این نو بودن ، درهای اسمون با زمیشه و خدا سفره مهمونیشو پهن می کنه و فرشته های خدا میان روی زمین و همراه ما در این مهمونی شرکت میکنن.

امیدوارم توی این ماه پرخیرو برکت دلتون شاد و لبتون خندون باشه . پیشاپیش ماه نو ،ماه خیر و برکت ، ماه مهمانی خدا ، ماه رمضان مبارک .

 برای همه شما عزیزای دل و دخترای زیبای سرزمینم ارزوی سلامتی دارم و روی ماهتونو از دور می بوسم.


برچسب‌ها: ماه هلال آب مهمانی فرشته برکت ماه رمضان خاطره بوسه ماه رویان
[ چهار شنبه 3 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام به دختران سرزمینم 

 

تلفن زنگ خورد . گوشیو برداشتم،  پشت خط صدای یه بچه سه ساله گفت: الو میشه با باباییم حرف بزنم؟  خنده ام گرفت ، گفتم بابائیت کیه ؟ گفت ، بابایی دیگه. گفتم ، خب آخه من بابائی تو رو نمی شناسم. اسم باباییت چیه که صداش کنم ؟ گفت :بابایی !!!! جلوی خنده امو نمی تونستم بگیرم ، گفتم اسمت چیه عزیزم؟ گفت ماهان . گفتم ، خب آقا ماهان، میگم که بابائیت بهت زنگ بزنه . باشه؟ گفت قول میدی ؟گفتم ، بله که قول میدم . حالا با بابائیت چه کار داشتی ؟ گفت : آخه صبح موقع رفتنش ، من خواب بودم نتونستم باهاش خداحافظی کنم . گفتم الان زنگ بزنم باهاش خداحافظی کنم. توی دلم گفتم خوش به حال بابائیی که تو رو داره. توی این فاصله که داشتم با ماهان حرف می زدم همکارم رسید و شنید که میگم ماهان ، گفت پسر منه که . گفتم پس باهاش حرف بزن میخواد باهات خداحافظی کنه.

اینکه به یاد کسی باشی هنر تو نیست هنر اون شخصه که باعث شده تو به یادش باشی و فراموشش نکنی.

ممنون از ادمای خوبی که توی زندگیم بودن ،که حتی سالها دوری باعث نشد فراموششون کنم.لبخند


برچسب‌ها: تلفن بابایی قول فراموشی دوست داشتن هنر
[ سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

  سلام دخترای نسل قدیم و نسل جدید

 

یه برادر زاده دارم که 16 سالشه و خدای کامپیوتر و برنامه نویسی و نرم افزاره ،اگه ده روز توی اتاقش باشه خسته نمیشه ، ولی اگه بهش بگم از درخت برو بالا منو نگاه میکنه میگه: عمه ای؟!!!

برم بالای درخت چه کار کنم اخه ؟ بهش میگم بچه جان بالا رفتن از درخت یه لذت خاصی داره انگار یه قلعه رو فتح کردی . ولی تعریف کردن  لذت بالا رفتن از درخت برای نسل بچه ای به سن اون مفهوم خاصی نداره . یادش بخیر...

این دلخوشی های بچه گی هامون کم نیستن ، کوچیک که بودم روبروی خونمون یه باغ بزرگ بود البته دوتا بودن که با یه دیوار از هم جدا شده بودن البته چون همسایه ما بودن بالطبع ما اجازه ورود به هر دو باغ رو داشتیم.

باغ روبروی خونمون یک درخت گردو داشت که تابستونا از دست ما در امان نبود همیشه چوب و سنگ بود که به طرفش سرازیر بود . بیچاره از دست ما یه روز خوش نداشت و یه درخت شاه توت هم داشت که وقتی اجازه داشتیم

بریم توی باغ ازش مثل بچه گربه راست دماغمونو می گرفتیم و می رفتیم بالا. وقتی از درخت می اومدیم پایین اگر کسی ما رو از دور می دید فکر میکرد زخمی شدیم .دستها، صورت ، لباسا، همه قرمز بودن .

بالای درخت فقط تلاش میکردیم که بزرگترین شاه توت و پیدا کنیم که مسلما در بالاترین شاخه درخت بود. یه روز همسایه مون رسید و من و بالای درخت دید به قول خودش اگه می افتادم استخون سالم توی تنم باقی نمی موند

با لهجه یزدیش داد می زد بیایین پایین الان مامانتون میاد این درخت و قطع میکنه ،بنده خدا از شکستن دست و پای ما نمی ترسید. مامانم اونقدر سر ما حساس بود که اگه اتفاقی برامون می افتاد

به قول همسایه مون درختش از ریشه کنده بود. بماند که با کلی التماس که ما مواظب هستیم بهمون اجازه میداد بریم داخل باغ . یه  بز هم داشتن که وقتی توی باغ می چرید بهمون اجازه نمیدادن بریم داخل

چون یه جورایی دیونه بود هر کی و می دید دنبالش میکرد. یه روز سر ظهر که مامان فکر میکرد ما خوابیم با برادرام از خونه جیم شدیم. بچه همسایه مون در باغ و باز کرد و ما هم از خدا خواسته مثل

خرگوشهای بازیگوشی که فضای سبز و سبزه دیدن شروع کردیم به دویدن فقط قبلش قول دادیم که سرو صدا نکنیم چون مامانش خواب بود و اگه می فهمید ما رو بدون اجازه اورده دعواش می کرد.

بعداز قل خوردن روی علفها و سبزه ها یهو بز دیونه رو دیدیم که سرش پائین بود و داشت می اومد سمت ما . مثل ارتشی که بینشون یه بمب منفجر شده باشه متلاشی شدیم هر کی یه طرف دوید.

من مونده بودم کدوم طرفی برم که دیدم بزه منو نشونه گرفته و داره میاد سمتم. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود اگه بزه بهم برسه مامانم منو میکشه پس به اولین درختی که رسیدم

همون درخت شاه توت  بود، ازش رفتم بالا . بزه چند بار سرشو کوبید به درخت انگار میخواست بهم بگه اگه مردی بیا پائین تا حالیت کنم بدون اجازه وارد قلمرو من شدن چه عواقبی داره . پسرا نامردا  از ترسشون

از باغ رفته بودن بیرون و من بالای درخت گیر کرده بودم. از صدای جیغ من که بزه دنبالم کرده بود همسایه مون بیدار شده بود. اومد و دید در باغ چهار طاق بازه و پسرا بیرون در باغ داد می زدن و کمک میخواستن

منم بالای درخت با چشمای وق شده به بزه نگاه میکردم که دور درخت می چرخید و حاضر نبود محل و ترک کنه . خلاصه زن همسایه اومد و بزه رو برد و بستش.منم به خیر و سلامت و از درخت اومدم پائین

و بعدش کلی از همسایه مون خواهش تمنا کردیم که به مامانم چیزی نگه . خدایی اونم چیزی نگفت یعنی هیچوقت نگفت .روحش شاد . دیگه بعد از اون قضیه اجازه نداد بریم توی باغ و ما همچنان از بیرون باغ

به درختها ابراز وجود می کردیم. الان به جای اون درختها که شبها مأمن پرنده هایی مثل قناری و طوطی و کلاغ  وگنجشک بود ساختمون های بی ریختی سبز شده دیگه از اون درختها خبری نیست .

دیگه صدای بلبل ها توی شبهای تابستون نمیاد. صدای غار غار کلاغا که وقتی غروب می شد دسته جمعی یه دور افتخاری توی اسمون می زدن تا آقتاب غروب کنه انگار با خورشید خداحافظی میکردن و همینکه افتاب می رفت

که بخوابه اونا هم ساکت میشدن .الان فقط نور چراغهای خونه هایی که جای درختها ساخته شده شبهای تابستون و برامون روشن میکنن . میخوام بگم ما بچگی کردیم از درخت بالا رفتیم پاهامون توی راه آب آبیاری

باغ می گذاشتیم و تو گرمای تابستون اونقدر اب بازی می کردیم که برای همه عمرمون لذتش موندینه ولی بچه های الان چی ؟ توی آپارتمان جلوی تلویزیون یا کامپیوتر از سبزه و درخت و سوسک و مارمولک

چه خاطره ای می تونن داشته باشن. ملعبه بازی بچه گی های ما همین جک و جونورایی بودن که الان با دیدنشون چندششون میشه و جیغ می کشن . حیف ... تعریف کردن این خاطره ها برای

بچه های امروزی مثل تعریف کردن داستانهای قدیمی هستش. ای کاش براشون جذاب بود .

 


برچسب‌ها: کامپیوتر درخت شاه توت بز گردو سوسک همسایه باغ
[ دو شنبه 1 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

ذهن قفل شده یک دختر

سلام بر دخترهای خوشگل و ناز ایرونی

با یک دوستی صحبت می کردم که درباره چی مطلب بنویسم اون دوستم گفت می تونی راجع به هر چیزی بنویسی موضوعات زیاد است با توجه به علاقه و نیاز، از خاطره، داستان تا متن های ادبی، زندگی روزمره و ... رو می تونی در وبلاگ بیاری. وقتی به توصیه و حرفاش دقت کردم دیدم بله کلی مطالب و موضوعات متنوع است که میشه از داخل اونها راجع به خودم به طور خاص و زندگی به طور عام بنویسم .

با کلی ذوق و شوق وارد صفحه مدیریت وبلاگ شدم تا از قسمت ارسال مطالب شروع به نوشتم کنم همین که ادیتور یا همون صفحه ارسال مطلب رو باز کردم یکی دو خط ننوشته، مغزم باز هنگ کرد دیگه چیزی یادم نمی اومد و فقط به صفحه مونیتورم نگاه می کردم که چی بنویسم. خواستم به اون دوستم زنگ بزنم بگم : بله حرف زدن راحت است و حتی راهکار دادن خوبه ولی آیا به شیوه اجرایی شدن اون دقت کردید؟ از بس به ذهنم فشار آوردم مغزم درد گرفت آخه تو شروع کردن هر کاری حتی نوشتن مشکلی ندارم ولی در ادامه و یا اتمام اون همیشه به مشکل می خورم. شاید من ذاتا شروع کننده خوبی هستم و نه لزوما ادامه دهنده و یا اتمام کننده خوبی. خدایا چرا من اینطورم ؟

به این چیزها که داشتم فکر می کرد بی اختیار یاد داستان قدیمی لاک پشت و خرگوش افتادم که در کودکی قصه و کارتون اونو شنیده و دیده بودم. توی اون داستان، خرگوش می گفت من سریع هستم زودتر به خط پایان می رسم و لاک پشت رو مسخره می کرد زمانی که مسابقه دادند خرگوش سریع می ره ولی در بین راه می خوابه و لاک پشت آهسته از کنار اون رد میشه و برنده مسابقه میشه .و در آخر ، این داستان را مصداق بارز ضرب المثل «رهرو آن نيست گهی تند و گهی خسته رود رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود» می دانستند.

 به مرور شیوه روایت این داستان و مسابقه لاک پشت و خرگوش عوض شد و داستان رو به دو شیوه مختلف روایت کردند. در روایت اول، این خرگوش است که مسیر مسابقه را مشخص می کنه و یک مسیر خوب و مناسب را برای سریع دویدن انتخاب می کنه و چون سریع میره ، طبیعی است که مسابقه رو برنده میشه. در روایت دوم، لاک پشت مسیر مسابقه را مشخص می کند و مسیری را انتخاب می کند که دارای آب بوده و باید از یک رودخونه بزرگ بدون پل عبور کنند خرگوش نمی تونه از رودخونه رد بشه و لاک پشت برنده میشه. با این داستان اینگونه نتیجه می گیرند که مسیر مسابقه اگر بر اساس توانمندی و کارآیی آنها مشخص شود برنده مسابقه منصافه مشخص می شود.

تمام این داستان لاک پشت و خرگوش ( اعم از روایت قدیمی و نیز دو روایت جدید آن) امروزه مورد انتقاد است و عده ای معتقدند که دیگر زمان کار انفرادی گذشته و باید به صورت جمعی کار کرد. چون کار انفرادی هزینه زیاد به همراه داشته و بازدهی کمتری دارد و چه بسا منجر به موفقیت نشود. تیم ورک یا کار گروهی از اینجا نشات میگیره که افراد با همکاری هم باید به موفقیت برسند. در داستان ما مسیری که خرگوش می تواند سریع برود می تواند لاک پشت رو روی پشت خود سوار کند و مسیر را ادامه دهد و زمانی که به رودخانه رسید خرگوش روی پشت لاک پشت سوار می شود و از آن عبور می کند. لذا می گویند برای برنده شدن و موفقیت از هوش جمعی و کار گروهی باید استفاده کرد.

حالا چی شد از ذهن هنگ شده خودم به داستان لاک پشت و خرگوش و کار گروهی رسیدم؟ آها یادم اومد می خواستم بگم که درسته وبلاگ دلنوشته های یک دختر است و در اون من یعنی پری ها مطلب می نویسم ولی ضرورتا که نباید من این کار رو بکنم شما خواننده ها و مخاطبان وبلاگ باید نظرات و دیدگاهتون رو هم بگید و اینکه چی دوست دارید من بنویسم و در واقع با این کار در به روز رسانی و ارائه مطالب مفید کمک می کنید. با نظرات شما اگرچه تیم ورک یا کار گروهی صددرصد نمیشه ولی کاچی بهتر از هیچی است. با نظر من حتما موافقید ؟

خودمونیم هی گفتم چی بنویسم چی ننویسم الان که نگاه می کنم با طرح همین مسائل یک مطلب تونستم بنویسم. پس درست گفتند که با هر چیزی حتی پیش افتاده، می توان دست به کاری زد و اقدامی انجام داد. مهم اینه که بخواهیم و قدم در این راه بگذاریم حالا اگر مشارکت گروهی هم باشه که عالی میشه.

روزهاتون شاد


برچسب‌ها: ذهن دختر ایده دخترانه داستان خرگوش و لاک پشت تیم ورک کار گروهی دخترانه
[ دو شنبه 1 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1